رمان سفر برای عشق پارت ۳۷
رمان سفر برای عشق پارت ۳۷
ویو ا.ت
صبح که از خواب بیدار شدیم تصمیم گرفتیم تا همه باهم به مامان اینا هم بگم تا بریم خونه مامانبزرگم اینا پس بهشون خبر دادم و بعد از یه ساعت همه تو خونه مامانبزرگم بودیم صبحونه خوردیم و رفتیم نشستیم تا کمی حرف بزنیم کمی حرف زدیم که و میوه اینا خوردیم تا اینکه وقت ناهار رسید اجوما ناهار درست کرده بود خوردیم و رفتیم نشستیم پای فیلم یه کمی نگاه کردیم تا شب شد و شام خوردیم بعدشم تصمیم گرفتیم فیلم ترسناک نگاه کنیم که همه گفتن باشه مشکلی نداره رفتیم نشستیم فیلم رو باز کردیم و من تا صحنه های ترسناکش که میومد تهیونگ رو یه جوری بغل میکردم که بیچاره خفه میشد ولی اونم منو بغل میکرد تا من نترسم چون من کمی از فیلم ترسناک میترسیم ( خب میترسی چرا نگاه میکنی خواهرم 🤣🤣 )
که بعدشم فیلم تموم شد و رفتیم خونه هامون
یک سال بعد ( اینجوری میخوام رمان زود تر تموم شه 😁😁😁😁 )
توی این یک سال ا.ت و تهیونگ خیلی خوب باهم زندگی میکردن که شبش دعوت بودن به مهمونی که مادر ا.ت دعوتشون کرده بود به خاطر همین ا.ت رفت آماده شه یه میکاپ ساده با یه لباس کمی باز و ساده پوشید تهیونگ هم آماده شد و راه افتادن بعد از رسیدن رفتن داخل و کمی حرف زدن و رفتن نشستن پای سفره همینجوری داشتن شام میخوردن که یه دفعه ا.ت حالش بد شد
ادامه دارد............
لایک ۱۵
کامنت ۱۵
فالو ۵
شرط ها نرسه نمیزارم 😁😁😁
اگه شرط ها رسید تو کامنت ها بنوسید که شرط ها رسید 🍒🍒❤️❤️🍓🍓🎈🎈♥️♥️
ویو ا.ت
صبح که از خواب بیدار شدیم تصمیم گرفتیم تا همه باهم به مامان اینا هم بگم تا بریم خونه مامانبزرگم اینا پس بهشون خبر دادم و بعد از یه ساعت همه تو خونه مامانبزرگم بودیم صبحونه خوردیم و رفتیم نشستیم تا کمی حرف بزنیم کمی حرف زدیم که و میوه اینا خوردیم تا اینکه وقت ناهار رسید اجوما ناهار درست کرده بود خوردیم و رفتیم نشستیم پای فیلم یه کمی نگاه کردیم تا شب شد و شام خوردیم بعدشم تصمیم گرفتیم فیلم ترسناک نگاه کنیم که همه گفتن باشه مشکلی نداره رفتیم نشستیم فیلم رو باز کردیم و من تا صحنه های ترسناکش که میومد تهیونگ رو یه جوری بغل میکردم که بیچاره خفه میشد ولی اونم منو بغل میکرد تا من نترسم چون من کمی از فیلم ترسناک میترسیم ( خب میترسی چرا نگاه میکنی خواهرم 🤣🤣 )
که بعدشم فیلم تموم شد و رفتیم خونه هامون
یک سال بعد ( اینجوری میخوام رمان زود تر تموم شه 😁😁😁😁 )
توی این یک سال ا.ت و تهیونگ خیلی خوب باهم زندگی میکردن که شبش دعوت بودن به مهمونی که مادر ا.ت دعوتشون کرده بود به خاطر همین ا.ت رفت آماده شه یه میکاپ ساده با یه لباس کمی باز و ساده پوشید تهیونگ هم آماده شد و راه افتادن بعد از رسیدن رفتن داخل و کمی حرف زدن و رفتن نشستن پای سفره همینجوری داشتن شام میخوردن که یه دفعه ا.ت حالش بد شد
ادامه دارد............
لایک ۱۵
کامنت ۱۵
فالو ۵
شرط ها نرسه نمیزارم 😁😁😁
اگه شرط ها رسید تو کامنت ها بنوسید که شرط ها رسید 🍒🍒❤️❤️🍓🍓🎈🎈♥️♥️
۵.۱k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.