تو روز بارونی پارت ۲۳ (فصل ۳)

تو روز بارونی پارت ۲۳ (فصل ۳)

انچه گذشت....
یور: انیا حالت خوبه؟
انیا: خوبم فقط چند وقته که حالت تهوع دارم
یور انیا نکنه بارداری؟!
~♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~
انیا: اخه یعنی چی مگه ممکنه؟
یور:... معلومه که اره...
انیا: حالا چیکار کنم؟!!
یور: فردا میریم بیمارستان اونجا معلوم میشه
انیا: خیله خوب باشه
.
.
.
.
.
.
"در راه برگشت به خانه "
.
.
انیا: دامی.. ان
دامیان: بله رز صورتی چیزی شده؟
انیا: یه جورایی... اره
دامیان: چی شده؟ دوباره حالت تهوع داری؟
انیا: نه... راستش دامیان من ممکنه...
دامیان: ممکنه چی؟
انیا: مامانم گفت ممکنه باردار باشم
دامیان: چیییییییی؟
شوخی میکنی؟
انیا: نه
دامیان: هوف باشه بیا امشب بریم خونه
انیا:....
:
:
:
:
:
:
:
$فردا صبح
.
.
.
.
انیا: من دارم میرم بیمارستان
دامیان: وایسا با هم بریم
انیا: نه نمیخواد مامانم هست
دامیان: حرف نزن منم میام
انیا: هوف باشه باشه
.
.
.
.
.
بیمارستان €
.
.
.
پزشک: خیله خوب شما برای تست بارداری اومدید
یور: بله
پزشک: خوب خانم انیا فورجر درست میگم؟
انیا: بله منم
پزشک: خیله خوب بفرمایید داخل
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بعد از ازمایش 👀
.
.
.
.
.
پزشک: خوب جواب ازمایش اومد
انیا: خوب اون چیه؟
پزشک: جواب ازمایش.......
ادامه دارد.....