BTS, Roman
#قطره_های_خون_گردنم
#Part14
حدود نیم ساعت بعد، هیجانزده تهیونگ و جنگکوک و صدا زد
(هیجانزده، فریاد)جین- تهیونگ جونگکوک!
من- هوی چته!!
تهیونگه و جونگکوک آشفته از راه رسیدن.
(نگران)تهیونگ- چیزی شده دکتر!؟
(خوشحال)جین- خودشه! این همونیه که دنبالش میگشتیم
(ذوق و شوق)جونگکوک- واقعا!؟
جین- معلومه!
تهیونگ- ارهه خودشههه!
و به سرعت اومد و از کمرم گرفت و روی هوا دورم دادم
من- هوی چته! بزارم زمین!
(قهقهه)تهیونگ- نمیدونی چند سال دنبالت بودم یوشی!
من- بزارم پاییین! چندش!
از موقعیتم زیاد حال نمیکردم. اخه اونا من و اورده بودن اینجا و حالا از من سواستفاده هم میکنن! اصلا خوشم نیومد!
بالاخره گذاشتم زمین. تهیونگ و دُکی جین با اون پسره کوک، خیلی خوشحال بنظر میومدن. اما واسه چی!
من- هی هی هی هی! جین.. تو بهم گفتی همه چیز و میگی! چیشد. بیا بشین بگو
جین و بقیه کنارم نشستن. برای فهمیدن ماجرا دل میزدم.
من- خخخخب؟؟؟!
جین- به گرگینه ها هم باور داری؟
(خنده)من- معلومه!
جین- باشه. تو هدف ما و گرگینه ها بودی...
من- خب؟
جونگکوک- اگه گرگینه ها تو رو بدست میاوردن، به تمام موجودات ماوراع و واقعی حکومت میکردن. نه تنها به موجودات، بلکه به زمین و اسمون و هفت دریا هم میتونن حکومت کنن.
(پوزخند)من- وا!! معلوم هست چی میگی!
(پوزخند)تهیونگ- ته! من که گفتم باور نمیکنه! احمق تو توی خونت این ها رو داری. خون تو با تمام موجودات دیگه فرق میکنی
من- چه فرقی! منم یک آدمم درست مثل همجنسای خودم!
جین- تو متوجه نیستی! آزمایشی که ازت گرفتم نشون میده که تو، ریشه ی خونت، به رنگ قرمز نیست.
من- چی میگی! پس اون سرنگ با چه رنگی بود! احمق خودم دیدم رنگ خونم قرمز!
جین- میدونم، خودمم دیدم. ولی اون ظاهر گلبول ها بود، باطن گلبول ها به رنگ سبزن
من- چییییی! غل*ط نکن!
جین- حقیقته!
#Part14
حدود نیم ساعت بعد، هیجانزده تهیونگ و جنگکوک و صدا زد
(هیجانزده، فریاد)جین- تهیونگ جونگکوک!
من- هوی چته!!
تهیونگه و جونگکوک آشفته از راه رسیدن.
(نگران)تهیونگ- چیزی شده دکتر!؟
(خوشحال)جین- خودشه! این همونیه که دنبالش میگشتیم
(ذوق و شوق)جونگکوک- واقعا!؟
جین- معلومه!
تهیونگ- ارهه خودشههه!
و به سرعت اومد و از کمرم گرفت و روی هوا دورم دادم
من- هوی چته! بزارم زمین!
(قهقهه)تهیونگ- نمیدونی چند سال دنبالت بودم یوشی!
من- بزارم پاییین! چندش!
از موقعیتم زیاد حال نمیکردم. اخه اونا من و اورده بودن اینجا و حالا از من سواستفاده هم میکنن! اصلا خوشم نیومد!
بالاخره گذاشتم زمین. تهیونگ و دُکی جین با اون پسره کوک، خیلی خوشحال بنظر میومدن. اما واسه چی!
من- هی هی هی هی! جین.. تو بهم گفتی همه چیز و میگی! چیشد. بیا بشین بگو
جین و بقیه کنارم نشستن. برای فهمیدن ماجرا دل میزدم.
من- خخخخب؟؟؟!
جین- به گرگینه ها هم باور داری؟
(خنده)من- معلومه!
جین- باشه. تو هدف ما و گرگینه ها بودی...
من- خب؟
جونگکوک- اگه گرگینه ها تو رو بدست میاوردن، به تمام موجودات ماوراع و واقعی حکومت میکردن. نه تنها به موجودات، بلکه به زمین و اسمون و هفت دریا هم میتونن حکومت کنن.
(پوزخند)من- وا!! معلوم هست چی میگی!
(پوزخند)تهیونگ- ته! من که گفتم باور نمیکنه! احمق تو توی خونت این ها رو داری. خون تو با تمام موجودات دیگه فرق میکنی
من- چه فرقی! منم یک آدمم درست مثل همجنسای خودم!
جین- تو متوجه نیستی! آزمایشی که ازت گرفتم نشون میده که تو، ریشه ی خونت، به رنگ قرمز نیست.
من- چی میگی! پس اون سرنگ با چه رنگی بود! احمق خودم دیدم رنگ خونم قرمز!
جین- میدونم، خودمم دیدم. ولی اون ظاهر گلبول ها بود، باطن گلبول ها به رنگ سبزن
من- چییییی! غل*ط نکن!
جین- حقیقته!
- ۱.۳k
- ۱۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط