نگذار کسی بداند ما چه جوری همدیگر را دوست داریم نگذار کسی بفهمد عشق ...


نگذار کسی بداند ما چه‌ جوری همدیگر را دوست داریم. نگذار کسی بفهمد عشق یعنی چی، خب؟ گفتم خب. گفت این چیزها فقط مال من و توست، خب؟ گفتم خب. بندبند انگشت‌هام را می‌بوسید و می‌گفت خب؟ و من فقط نگاهش می‌کردم. این‌همه قشنگی کجای خلقت پنهان شده بود که حالا یکباره همه‌اش بریزد توی بغلم؟ صداش نور بود، نگاهش نور بود، حضورش نور بود. می‌ترسیدم یک‌وقت پلک بزنم نباشد، می‌ترسیدم تنهام بگذارد برود و من توی تاریکی گم شوم. می‌ترسیدم. گفت به هیشکی نگو! خب؟ گفتم خب. از خواب که پریدم تمام صورتم خیس بود. دلم پنجره نمی‌خواست، سایه‌های درخت نمی‌خواست، گوشواره نمی‌خواست، صدای سورملینا می‌خواست که توی سینه‌ام می‌سوخت، مثل آتش که حجم اتاق را پر کرده بود. تب داشتم. دلم آب یخ می‌خواست. گفتم یه قرص تب‌بر داری؟ جوابم را نداد. توی بغلم خوابش برده بود. دست به موهاش کشیدم گفتم عزیزم، عزیزم.


#عباس_معروفی

#ستایش_قلب_سربی
دیدگاه ها (۰)

من مسلمانـــــــم،اقتدا‌‌ےِ شـ؏ــرهاےِ من چشمهاےِ ࡅߺ߳ࡐست،و پ...

کاش بعضی هاغریبه می ماندند...آشنا که می شوند، چقدر غریبت می ...

رنجشي نيستآدمها همين اند،خوبند ولي فراموشکار:مي آيند...مي ما...

#عکسنوشته #عاشقانه #ستایش_قلب_سربی

نگذار کسی بداند ما چه‌ جوری همدیگر را دوست داریم. نگذار کسی ...

کاش براتون مهم بودم

پارت سیزدهمخب دیگه برم سالن بینیم مامانم امادس مامانم :ماری ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط