به هیچ کدام از سوال های امتحان جواب نداده بود !
به هیچ کدام از سوال های امتحان جواب نداده بود !
فقط زیر سوالپ آخر نوشته بود :
نه بابام مریض بوده ؛ نه مامانم ؛ همه صحیح و سالمن شکر خدا !
تصادف هم نکردم ؛ خواب هم نموندم ؛ اتفاق بدی هم نیفتاده ! دیشب تولد عشقم بود ؛ گفتم سنگ تموم بذارم براش ...
بعد از ظهر یه دورهمی گرفتیم با بچه ها ؛ بزن و برقص !
شام هم بردمش نایب و یه کباب و جوجه ترکیبی زدیم !
بعد گفت : بریم دربند ؟ پوست دست مون از سرما ترک برداشت ولی می ارزید !
مخصوصن باقالی و لبوی داغ چرخی های سر میدون ...
بعدش بهونه کرد بریم امامزاده صالح دعا کنیم به هم برسیم و رفتیم ! ️
دیگه تا ببرمش خونه و خودم برگردم این سر تهرون ؛ ساعت شده بود یک شب !
راست و حسینی حالش رو نداشتم درس بخونم ...
یعنی لای جزوتم باز کردما ؛ اما همش یاد قیافش می افتادم وقتی لبو رو مالیده بود رو پک و پوزش ...
خنده ام می گرفت و حواسم پرت می شد ! یهویی هم خوابم برد ...
بیهوش شدم انگار ؛ حالا نمره هم ندادی ؛ نده ! فدا سرت ...
یه ترم دیگه آوارت میشم نهایتش ! فقط خواستم بدونی که بی اهمیتی و این چیزا نبوده ؛ یه وقت ناراحت نشی !
چند سال بعد ؛ تو یک دانشگاه دیگر از پشت زد روی شانه ام و گفت :
اون بیستی که دادی خیلی چسبید !
گفتم :
اگه لای برگه ات یه تیکه لبو می پیچیدی برام بهت صد می دادم بچه !
خندید و دست انداخت دور گردنم و گفت :
بچمون هفت ماهشه استاد ؛ باورت میشه ؟
عکسش را از روی گوشیش نشانم داد ! خندیدم ...
گفت :
این موهات رو کی سفید کردی؟ این شکلی نبودی که !
نشستم روی نیمکت فلزی و سرد حیاط !
نشست کنارم ؛ دلم میخواست براش بگویم که یک شبی هم تولد عشق من بود که خودش نبود ؛ دورهمی نبود ؛ نایب نبود ؛ دربند نبود ؛ امامزاده صالح نبود !
خدا ...
فقط سردم بود !
#sِcُr
#اسـکورم
فقط زیر سوالپ آخر نوشته بود :
نه بابام مریض بوده ؛ نه مامانم ؛ همه صحیح و سالمن شکر خدا !
تصادف هم نکردم ؛ خواب هم نموندم ؛ اتفاق بدی هم نیفتاده ! دیشب تولد عشقم بود ؛ گفتم سنگ تموم بذارم براش ...
بعد از ظهر یه دورهمی گرفتیم با بچه ها ؛ بزن و برقص !
شام هم بردمش نایب و یه کباب و جوجه ترکیبی زدیم !
بعد گفت : بریم دربند ؟ پوست دست مون از سرما ترک برداشت ولی می ارزید !
مخصوصن باقالی و لبوی داغ چرخی های سر میدون ...
بعدش بهونه کرد بریم امامزاده صالح دعا کنیم به هم برسیم و رفتیم ! ️
دیگه تا ببرمش خونه و خودم برگردم این سر تهرون ؛ ساعت شده بود یک شب !
راست و حسینی حالش رو نداشتم درس بخونم ...
یعنی لای جزوتم باز کردما ؛ اما همش یاد قیافش می افتادم وقتی لبو رو مالیده بود رو پک و پوزش ...
خنده ام می گرفت و حواسم پرت می شد ! یهویی هم خوابم برد ...
بیهوش شدم انگار ؛ حالا نمره هم ندادی ؛ نده ! فدا سرت ...
یه ترم دیگه آوارت میشم نهایتش ! فقط خواستم بدونی که بی اهمیتی و این چیزا نبوده ؛ یه وقت ناراحت نشی !
چند سال بعد ؛ تو یک دانشگاه دیگر از پشت زد روی شانه ام و گفت :
اون بیستی که دادی خیلی چسبید !
گفتم :
اگه لای برگه ات یه تیکه لبو می پیچیدی برام بهت صد می دادم بچه !
خندید و دست انداخت دور گردنم و گفت :
بچمون هفت ماهشه استاد ؛ باورت میشه ؟
عکسش را از روی گوشیش نشانم داد ! خندیدم ...
گفت :
این موهات رو کی سفید کردی؟ این شکلی نبودی که !
نشستم روی نیمکت فلزی و سرد حیاط !
نشست کنارم ؛ دلم میخواست براش بگویم که یک شبی هم تولد عشق من بود که خودش نبود ؛ دورهمی نبود ؛ نایب نبود ؛ دربند نبود ؛ امامزاده صالح نبود !
خدا ...
فقط سردم بود !
#sِcُr
#اسـکورم
۵۲۴
۰۱ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.