ویو ا.ت
ویو ا.ت
از خواب پاشدم دیدم یونگی هنوز خوابه ساعتو دیدم و دیدم که ساعت ۷ شبه از بغل یونگی در اومدم رفتم کنار پنجره و دیدم داره بارون میاد خب یونگی که نمیزاره برم ولی....
رفتم یه ناله دم گوشش کردم دیدم نه داره خواب هفت پادشاهو میبینه🫤پس الان بهترین موقعست که برم زیر بارون چون یونگی هیچوقت اجازه نمیداد برم زیر بارون و میگفت سرما میخوری ولی خب الان خوابه رفتم wc کارامو کردم اومدم بیرون و رفتم سمت کمد و سه تا لباس استین بلند و دوتا استین کوتاه پوشیدم و روش کاپشنم که تا مچ پام میومد پودم و شلوار لی و موهامم باز گزاشتم و یه بار دیگه به یونگی نگاه کردم چقد خوابش عمیقه😐و رفتم تو کوچه و شروع کردم به خوندن اهنگ مورد علاقم و دور خودم میچرخیدم مردمم مثل اینا که ادم ندیده بودن نگام میکردن پس بیخیالشون شدم
『۲۰مین بعد』
۲۰ مین همینجور دور خودم چرخید که بلاخره خسته شدم و نشستم و چمنای خیسو بو کردم یه پنج مین همینجور که نشسته بودم که دیدم دیگه بارون نمیاد رو سرم به بالا سرم که نگاه کردم دیدم یونگی با یه چتر بالاسرمه همون موقع بود که فهمیدم قبر خودمو کندم
_مگه بهت نگفته بودم اجازه نداری تو این هوا بیای بیرون هوم؟
+اخه تو خواب بودی و چون هیچوقت نمیزاشتی بیام تو بارون ا....
_از موقعیت استفاده کردی هوم؟
+اوهوم
_عروسکم من دوست دارم نمیخوام سرما بخوری
+پس(رفت تو بغل یونگی)الان دیگه سردم نیست
_[خنده]پاشو بیا بریم تو
+یکم دیگه بمونیم(لوس)
_نه سرما میخوری
+لطفاااا(کیوت)
_خیل خب
و به خوبی و خوشی زندگی کردن میدونم چرت شد ولی به روم نیارین🌚
از خواب پاشدم دیدم یونگی هنوز خوابه ساعتو دیدم و دیدم که ساعت ۷ شبه از بغل یونگی در اومدم رفتم کنار پنجره و دیدم داره بارون میاد خب یونگی که نمیزاره برم ولی....
رفتم یه ناله دم گوشش کردم دیدم نه داره خواب هفت پادشاهو میبینه🫤پس الان بهترین موقعست که برم زیر بارون چون یونگی هیچوقت اجازه نمیداد برم زیر بارون و میگفت سرما میخوری ولی خب الان خوابه رفتم wc کارامو کردم اومدم بیرون و رفتم سمت کمد و سه تا لباس استین بلند و دوتا استین کوتاه پوشیدم و روش کاپشنم که تا مچ پام میومد پودم و شلوار لی و موهامم باز گزاشتم و یه بار دیگه به یونگی نگاه کردم چقد خوابش عمیقه😐و رفتم تو کوچه و شروع کردم به خوندن اهنگ مورد علاقم و دور خودم میچرخیدم مردمم مثل اینا که ادم ندیده بودن نگام میکردن پس بیخیالشون شدم
『۲۰مین بعد』
۲۰ مین همینجور دور خودم چرخید که بلاخره خسته شدم و نشستم و چمنای خیسو بو کردم یه پنج مین همینجور که نشسته بودم که دیدم دیگه بارون نمیاد رو سرم به بالا سرم که نگاه کردم دیدم یونگی با یه چتر بالاسرمه همون موقع بود که فهمیدم قبر خودمو کندم
_مگه بهت نگفته بودم اجازه نداری تو این هوا بیای بیرون هوم؟
+اخه تو خواب بودی و چون هیچوقت نمیزاشتی بیام تو بارون ا....
_از موقعیت استفاده کردی هوم؟
+اوهوم
_عروسکم من دوست دارم نمیخوام سرما بخوری
+پس(رفت تو بغل یونگی)الان دیگه سردم نیست
_[خنده]پاشو بیا بریم تو
+یکم دیگه بمونیم(لوس)
_نه سرما میخوری
+لطفاااا(کیوت)
_خیل خب
و به خوبی و خوشی زندگی کردن میدونم چرت شد ولی به روم نیارین🌚
۷.۲k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.