میبینم هز وقتی که شرط نمیزارم کام نمیزارید.. و این ناراحت
میبینم هز وقتی که شرط نمیزارم کام نمیزارید.. و این ناراحتم میکنه واس همین شرط میزارمدوباره..
#زندگی_مافیایی
#پارت_۷
یاد آوری علامت ها
کوک: *
ته: _
ا/ت: /
* ویو
رفتم توآشپزخونه چیزمیز آماده کردم و میز رو چیدمحسابی ریدم تو آشپزخونه..و یه کیک هم درست کرده بودم..اونو هم بردم و گذاشتم رو میز و دیدم تهیونگ از پله ها میاد پایین آخییی چه کیوتچه شده..همین مافیایی که دیروز از ترس ریدم به خودم الان یه کیوتچه شده..البته خودمم کیوت شده بودم ولی راستش هر چقدم کیوت باشیم ما جذاابیم(البته)
* چقد کیو..یعنی چیز چقد خوشگل شدی
_ برای دوتاشم ممنونم و همچنین..چیکار کردی تو بوهای خوگل میاد تو آماده کردی؟؟؟
*آره..ببین برات کیکم پختم..اوه آبپرتقال یادم رفت..
_ من میارم..
_ ویو
رفتم آشپزخونه و وااای..این چه کاری کرده..یعنی چیز کرده تو آشپزخونه به اون قشنگی😲😲😲
_ کوووووووک
* شتتت..باز چه گوهی خوردم(تو دلش)
* چی شده ته
_ تو اینجا چیکار کردی مگه..
* آشپزی کردم دیگه
_بیشتر ری*دی فک کنم
* آره فک کنم..
_😂😂 باشه حالا بیا بریم برداشتمش
خلاصه رفتیم و صبحونه خوردیم دیدم کوک کیک هم درست کرده
_ یکم از اون کیک بده ببینم چکار کردی
* بفرما
یه قاشق خوردم
* چطور شده
_ عالیه(به زور چون..)
* بزار منم ببینم..
* عووووق..این چیه..وااای به جای شکر نمک ریختم..
_ آره انگاری..
* به خاطر این کیک ریده بودم تو آشپزخونه ولی انگار تو کیکم ریدم
_ حالا مشکل نیس..
* یه چیز بگم
_ بگو
* دلم به این ادمین میسوزه..اینقد زحمت میکشه فک میکنه مینویسه با هیترا دعوا میکنه دهنشونو سرویس میکنه ولی هیچکی کام نمیزاره که خوشحال شه و بهش انرژی بده
_ آره به خدا
* هعی
(نخند خب راستشو میگن دیگهه)
* ویو
بعد ته رفت اتاقش و منم یه سینی که آماده کرده بودم رو بردم اتاق ا/ت
درو باز کردم و
* سلام
....../
* برات صبحانه آوردم بفرما
* چرا باهام حرف نمیزنی
/ چون ازت متنفرم..متنفرم که زندگیمو گرفتی
* خب من..مجبور بودم..ولی نمیتونم باهات زیاد در این مورد حرف بزنم..چون دیروز رازداری تو نشون دادی..رائیس من یه مافیاست و بی رحمه..اگه باهام خوب رفتار کنی من میتونم تو رو نجات بدم..
/ خب چجوریی
* خب من به خاطر عذاب وجدان یا چنین چیزی نمیخام کمکت کنم..
/ پس چرا
* من..من اولین بار که دیدم عاشقت شدم
/ واقعا میگی؟
* آره
/ من..منم عاشقت شدم..
* خیلی خوشحالم
* ولی خب حالا باید من برم..واقعا دوس داری با من فرار کنی و یه زندگی قشنگی بسازی
/ آرهه
* باشه باشه داد نزن..من باید قایمکی همه چیو آماده کنم چون ته خیلی جاسوس داره و همه چیو بهش خبر میده من از بابام کمک میگیرم..در ضمن شماره باباتو حفظی؟
/ چرا میپرسی
* جون ته نقشه داشت پدرت بیاد و اونو بکشه..
/ آها
ادامه پارت بعد
#زندگی_مافیایی
#پارت_۷
یاد آوری علامت ها
کوک: *
ته: _
ا/ت: /
* ویو
رفتم توآشپزخونه چیزمیز آماده کردم و میز رو چیدمحسابی ریدم تو آشپزخونه..و یه کیک هم درست کرده بودم..اونو هم بردم و گذاشتم رو میز و دیدم تهیونگ از پله ها میاد پایین آخییی چه کیوتچه شده..همین مافیایی که دیروز از ترس ریدم به خودم الان یه کیوتچه شده..البته خودمم کیوت شده بودم ولی راستش هر چقدم کیوت باشیم ما جذاابیم(البته)
* چقد کیو..یعنی چیز چقد خوشگل شدی
_ برای دوتاشم ممنونم و همچنین..چیکار کردی تو بوهای خوگل میاد تو آماده کردی؟؟؟
*آره..ببین برات کیکم پختم..اوه آبپرتقال یادم رفت..
_ من میارم..
_ ویو
رفتم آشپزخونه و وااای..این چه کاری کرده..یعنی چیز کرده تو آشپزخونه به اون قشنگی😲😲😲
_ کوووووووک
* شتتت..باز چه گوهی خوردم(تو دلش)
* چی شده ته
_ تو اینجا چیکار کردی مگه..
* آشپزی کردم دیگه
_بیشتر ری*دی فک کنم
* آره فک کنم..
_😂😂 باشه حالا بیا بریم برداشتمش
خلاصه رفتیم و صبحونه خوردیم دیدم کوک کیک هم درست کرده
_ یکم از اون کیک بده ببینم چکار کردی
* بفرما
یه قاشق خوردم
* چطور شده
_ عالیه(به زور چون..)
* بزار منم ببینم..
* عووووق..این چیه..وااای به جای شکر نمک ریختم..
_ آره انگاری..
* به خاطر این کیک ریده بودم تو آشپزخونه ولی انگار تو کیکم ریدم
_ حالا مشکل نیس..
* یه چیز بگم
_ بگو
* دلم به این ادمین میسوزه..اینقد زحمت میکشه فک میکنه مینویسه با هیترا دعوا میکنه دهنشونو سرویس میکنه ولی هیچکی کام نمیزاره که خوشحال شه و بهش انرژی بده
_ آره به خدا
* هعی
(نخند خب راستشو میگن دیگهه)
* ویو
بعد ته رفت اتاقش و منم یه سینی که آماده کرده بودم رو بردم اتاق ا/ت
درو باز کردم و
* سلام
....../
* برات صبحانه آوردم بفرما
* چرا باهام حرف نمیزنی
/ چون ازت متنفرم..متنفرم که زندگیمو گرفتی
* خب من..مجبور بودم..ولی نمیتونم باهات زیاد در این مورد حرف بزنم..چون دیروز رازداری تو نشون دادی..رائیس من یه مافیاست و بی رحمه..اگه باهام خوب رفتار کنی من میتونم تو رو نجات بدم..
/ خب چجوریی
* خب من به خاطر عذاب وجدان یا چنین چیزی نمیخام کمکت کنم..
/ پس چرا
* من..من اولین بار که دیدم عاشقت شدم
/ واقعا میگی؟
* آره
/ من..منم عاشقت شدم..
* خیلی خوشحالم
* ولی خب حالا باید من برم..واقعا دوس داری با من فرار کنی و یه زندگی قشنگی بسازی
/ آرهه
* باشه باشه داد نزن..من باید قایمکی همه چیو آماده کنم چون ته خیلی جاسوس داره و همه چیو بهش خبر میده من از بابام کمک میگیرم..در ضمن شماره باباتو حفظی؟
/ چرا میپرسی
* جون ته نقشه داشت پدرت بیاد و اونو بکشه..
/ آها
ادامه پارت بعد
۷.۲k
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.