خب عشق جان ما خیلی حساس و غیرتی بود ..
خب عشق جان ما خیلی حساس و غیرتی بود ..
اصلا یه چیزی میگویم یه چیزی میشنوید...
همیشه وقت هایی که میخواستیم
سوار تاکسی شویم
داستان ها با هم داشتیم
سر اینکه چه کسی وسط بنشیند..
هر چه به او میگفتم
آخر چرا متوجه نمیشوی تو زنی
باید گوشه بشینی..
میگفت این چیز ها حالی من نمیشود..
اگر وسط بشینی
و وسط راه دختری کنارت بشیند چه؟؟؟
اگر با نگاه هایش تو را از من بگیرد چه؟؟
اگر تو را از دست بدهم چه؟؟
میگفتم هی وای من از کجا به کجا رسیدی؟
هلش میدادم داخل ماشین و
میگفتم کم تر حرف بزن بلامیسر جان..
برو تو و کم تر حرف بزن دیوانه..
از شانس ما هم همیشه وسط راه
راننده لعنتی دختر سوار میکرد..
تا جایی که جا داشت خودش را نزدیک شیشه میکرد و به من میگفت از آن دختر فاصله بگیرم
و به او تکیه دهم ...
دستانش را دور دستم محکم قفل میکرد..
انگار که در دنیا همین یک مرد مانده آن هم منم...
نگاهش را در چشمان من مینداخت
و میگفت سرت را برگردانی
این انگشتم را میبینی؟؟
با همین انگشتم جفت چشهایت را درمیاورم...
لذت میبردم وقتی میدیدم این گونه رو من حساس و غیرتی است...
اصلا از خدا خواسته بودم که راننده
همیشه وسط راه مسافر دختر سوار کند...
غیرتی من؟؟
حساس من؟؟
کجایی؟؟
چه میکنی؟؟
چه شد پس آن همه غیرت؟؟
میدانی یاد این خاطره مان افتادم
با خنده اشک ریختم...
سوار تاکسی شده ام
کنارم دختری نشسته است
حساس نمیشوی؟
غیرتی نمیشوی؟؟
غیرتی من احیانا نمیخواهی
چشم هایم را از حدقه دربیاوری؟؟
#امیرعلی_اسدی
اصلا یه چیزی میگویم یه چیزی میشنوید...
همیشه وقت هایی که میخواستیم
سوار تاکسی شویم
داستان ها با هم داشتیم
سر اینکه چه کسی وسط بنشیند..
هر چه به او میگفتم
آخر چرا متوجه نمیشوی تو زنی
باید گوشه بشینی..
میگفت این چیز ها حالی من نمیشود..
اگر وسط بشینی
و وسط راه دختری کنارت بشیند چه؟؟؟
اگر با نگاه هایش تو را از من بگیرد چه؟؟
اگر تو را از دست بدهم چه؟؟
میگفتم هی وای من از کجا به کجا رسیدی؟
هلش میدادم داخل ماشین و
میگفتم کم تر حرف بزن بلامیسر جان..
برو تو و کم تر حرف بزن دیوانه..
از شانس ما هم همیشه وسط راه
راننده لعنتی دختر سوار میکرد..
تا جایی که جا داشت خودش را نزدیک شیشه میکرد و به من میگفت از آن دختر فاصله بگیرم
و به او تکیه دهم ...
دستانش را دور دستم محکم قفل میکرد..
انگار که در دنیا همین یک مرد مانده آن هم منم...
نگاهش را در چشمان من مینداخت
و میگفت سرت را برگردانی
این انگشتم را میبینی؟؟
با همین انگشتم جفت چشهایت را درمیاورم...
لذت میبردم وقتی میدیدم این گونه رو من حساس و غیرتی است...
اصلا از خدا خواسته بودم که راننده
همیشه وسط راه مسافر دختر سوار کند...
غیرتی من؟؟
حساس من؟؟
کجایی؟؟
چه میکنی؟؟
چه شد پس آن همه غیرت؟؟
میدانی یاد این خاطره مان افتادم
با خنده اشک ریختم...
سوار تاکسی شده ام
کنارم دختری نشسته است
حساس نمیشوی؟
غیرتی نمیشوی؟؟
غیرتی من احیانا نمیخواهی
چشم هایم را از حدقه دربیاوری؟؟
#امیرعلی_اسدی
۲۰.۸k
۰۵ دی ۱۴۰۰