حیف که آدمی

حیف که آدمی ...
تنها وقتی آن چین و چروک‌های ترسناک...
سرزمین نازک پوستش را تسخیر می‌کند ...
و وقتی شتر مرگ به خانه‌اش نزدیک می‌شود ...
تازه می‌فهمد که باید ببیند...
باید بیشتر ببیند...
بیشتر نفس بکشد...
بیشتر راه برود...
بیشتر زندگی کند...
بیشتر عشق بورزد ...
و شاید این تقدیر آدمی است که دیر بفهمد...
آن‌هم خیلی دیر ..
دیدگاه ها (۱)

کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت؟که تشنه مانده دلم در هوای زم...

یــــــک بــوســـــهیک هـم آغـوشـییـــــک نــــــــوازش دلبـ...

عاشق که شدی کم نگذار… فکرت قلبت زبانت همه ات را تقدیمش کن به...

_درخت باشم ... یک‌ گوشه ی این دنیای بزرگ افتاده باشم تنهای ت...

الماس من پارت ۲۷ویلیام سریع گوشی را از دستش ،گرفت چشمهایش با...

عشق تحقـیر شده 𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟓︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵‌‌...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط