من از آن تافته های جدابافته نبودم که هر توهینی را ببخشایم

من از آن تافته های جدابافته نبودم که هر توهینی را ببخشایم
اما همیشه در آخر کار آن را از یاد می بردم. آن کس که تصور میکرد که من از او نفرت دارم چون می دید که با لبخندی صمیمی به او سلام می گویم غرق در شگفتی می شد و نمی توانست باور کند.
در این حال، برحسب خلق و خوی خودش، یا بزرگواریم را تحسین و یا بی غیرتی ام را تحقیر می کرد، بی آنکه فکر کند که انگیزه من ساده تر از اینها بوده است
من همه چیز حتی نام او را از یاد برده بودم...
دیدگاه ها (۱)

ولی واقعا اهمیتی نداره چه اتفاقی می افته ...من قشنگ ترین روز...

#دلنوشته برای خیلی از شما تصورش هم سخت است. اینکه نه صبح داش...

بوی یلدا را میشنوی؟انتهای خیابان آذر…باز هم قرار عاشقانه پای...

ایشالا یه روز اینجوری از خواب بیدار شوید 😍😌

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط