رمان ملکه یخی و شاهزاده سوار بر اسب سفید
رمان ملکه یخی و شاهزاده سوار بر اسب سفید
پارت 29
آرمیلا
آهان الان یادم اومد
فلش بک 14 سالگی آرمیلا
داشتم با آقاجون وساشا به سمت شرکتی که قرار بود 4ماه باهم قرارداد ببندیم رپ ببینیم ساشا رو داخل نباید گفتم بیرون بمونه پسره لوس چندش با آقا جون داخل شدیم بهسمت اتاق رئیس رفتیم که صدای دختر روبه روی اتاق رئیس نظرمون رو جلب کرد ،بانفرتی تمام تیغ به دست به سمت دختری که روبه روش قرار داشت میرفت دونفر دختره رو گرفته بودن دختره داد میزد لطفا منو نکش توروخدا نکش ولی اون بیخیال بهش نزدیک شد وخنده ی وحشتناکی کرد وگفت :چشم حتما دیگه چی بفروش نرفتی این یعنی بدرد نخوری عمرت به پایان رسیده عجوزه
باخنده دیگه تیغ رو روی بدن دختره کشید و قلبشو بیرون کشید وباز خنده دیوانه واری کرد وگفت :باید میمرد
وبعد قلبشو توی دستاش له کرد در اتاق رئیس باز شد ما داخل رفتیم یه مرد جوان تقریبا 34 ساله اونجا بود که همون کوروش مرادی یکی از مافیاهای قلب بود وخریدارقلبم بود قراربود چهارماه بایشون همکاری کنم یهو همون دختره وارد شد بهش یه نگاه انداختم کت وشلوار تنش بود وموهاشم دم اسبی بسته بود چشمای آبی روشنی داشت وصورت خوبی که به دل مینشست بانفرتی که راحت میشد توی چشاش دید مرد به طرفش رفت وگفت،آقای کوروش مرادی بابای آدرینا:دخترم بابای چیکار کردی به قلب رو که از دست دادیم یکی دیگم که اونجوری له کردی میدونی چقد خسارت زدی بهمون عزیزم
دختره با بیتفاوتی:اصلا مهم نیست مهم اینکه الان سگام سیرن جای بدی که ندادم بره یکیو که الکس [سگ سیاه آدرینا ]شکار کرد یکیم خونم کشتم قلبشو پوره کردم دادم به هاپو قشنگم جک[سگ پا کوتاه آدرینا ]نترس بابا اینقدر برات جبران کنم که از دستم خسته شی وداد بزنم من دیگه دوس ندارم پیشرفت کنم ولم کن دخترم
آقای مرادی بابای آدرینا:چی بگم آدرینا جان خودت میدونی
وروبه ما گفت راحت باشین ودخترشم معرفی کرد دختری به نام آدرینا 12 ساله بود توی داشتیم حرف میزدیم که دختره بهسمت درحرکت کرد ولی توی یه حرکت ناگهانی در بازشد ویکی محکم خورد بهسمت وهردو پخش زمین شدن
پارت 29
آرمیلا
آهان الان یادم اومد
فلش بک 14 سالگی آرمیلا
داشتم با آقاجون وساشا به سمت شرکتی که قرار بود 4ماه باهم قرارداد ببندیم رپ ببینیم ساشا رو داخل نباید گفتم بیرون بمونه پسره لوس چندش با آقا جون داخل شدیم بهسمت اتاق رئیس رفتیم که صدای دختر روبه روی اتاق رئیس نظرمون رو جلب کرد ،بانفرتی تمام تیغ به دست به سمت دختری که روبه روش قرار داشت میرفت دونفر دختره رو گرفته بودن دختره داد میزد لطفا منو نکش توروخدا نکش ولی اون بیخیال بهش نزدیک شد وخنده ی وحشتناکی کرد وگفت :چشم حتما دیگه چی بفروش نرفتی این یعنی بدرد نخوری عمرت به پایان رسیده عجوزه
باخنده دیگه تیغ رو روی بدن دختره کشید و قلبشو بیرون کشید وباز خنده دیوانه واری کرد وگفت :باید میمرد
وبعد قلبشو توی دستاش له کرد در اتاق رئیس باز شد ما داخل رفتیم یه مرد جوان تقریبا 34 ساله اونجا بود که همون کوروش مرادی یکی از مافیاهای قلب بود وخریدارقلبم بود قراربود چهارماه بایشون همکاری کنم یهو همون دختره وارد شد بهش یه نگاه انداختم کت وشلوار تنش بود وموهاشم دم اسبی بسته بود چشمای آبی روشنی داشت وصورت خوبی که به دل مینشست بانفرتی که راحت میشد توی چشاش دید مرد به طرفش رفت وگفت،آقای کوروش مرادی بابای آدرینا:دخترم بابای چیکار کردی به قلب رو که از دست دادیم یکی دیگم که اونجوری له کردی میدونی چقد خسارت زدی بهمون عزیزم
دختره با بیتفاوتی:اصلا مهم نیست مهم اینکه الان سگام سیرن جای بدی که ندادم بره یکیو که الکس [سگ سیاه آدرینا ]شکار کرد یکیم خونم کشتم قلبشو پوره کردم دادم به هاپو قشنگم جک[سگ پا کوتاه آدرینا ]نترس بابا اینقدر برات جبران کنم که از دستم خسته شی وداد بزنم من دیگه دوس ندارم پیشرفت کنم ولم کن دخترم
آقای مرادی بابای آدرینا:چی بگم آدرینا جان خودت میدونی
وروبه ما گفت راحت باشین ودخترشم معرفی کرد دختری به نام آدرینا 12 ساله بود توی داشتیم حرف میزدیم که دختره بهسمت درحرکت کرد ولی توی یه حرکت ناگهانی در بازشد ویکی محکم خورد بهسمت وهردو پخش زمین شدن
- ۹۷
- ۲۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط