هر بار که از نام تو پر بوده دهانم
هر بار که از نام تو پُر بوده دهانم
جز با غزلی تازه نچرخیده زبانم
عشق تو غمِ "حافظ" و شیدایی "سعدی" ست
سخت است تو را در غزلی ساده بخوانم
جاری شده ای در من ...بی آن که بدانی
من در تو نفس می کشم و در جریانم
از تنگ غروب آمده تا صبح نشسته ست
شوق تو در آغوشم و درد تو به جانم
تا آمدم از حال دلم با تو... شنیدی
بغضی که عیان بوده چه حاجت به بیانم
من پیرترین ساعت دیواری شهرم
با یاد تو و یاد تو چرخیده جهانم
گُل از گُل من می شکفانند لبانت
هر بار که از عطر تو پُر بوده دهانم ...!
جز با غزلی تازه نچرخیده زبانم
عشق تو غمِ "حافظ" و شیدایی "سعدی" ست
سخت است تو را در غزلی ساده بخوانم
جاری شده ای در من ...بی آن که بدانی
من در تو نفس می کشم و در جریانم
از تنگ غروب آمده تا صبح نشسته ست
شوق تو در آغوشم و درد تو به جانم
تا آمدم از حال دلم با تو... شنیدی
بغضی که عیان بوده چه حاجت به بیانم
من پیرترین ساعت دیواری شهرم
با یاد تو و یاد تو چرخیده جهانم
گُل از گُل من می شکفانند لبانت
هر بار که از عطر تو پُر بوده دهانم ...!
- ۲۸۰
- ۱۳ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط