☆سه پارتی☆وقتی میخای بخاطر هیت ها ترکشون کنی♡به عنوان بهت
☆سه پارتی☆وقتی میخای بخاطر هیت ها ترکشون کنی♡به عنوان بهترین دوستات♡(علامت ا/ت علامت هیونلیکس:) p2
تو حرف هیونجین رو قط کردی و پرتش کردی
فلیکس که مونده بود کدومتون رو اروم کنه به هیونجین و تو نگاه میکرد
چه ربطی داره؟! چرا ربط داره؟! اصلا تو چیکاره ای؟!
هیونجین که خندید و بهت نگاه کرد، بهت نزدیک شد و تو ازش فاصله میگرفتی و اون هی نزدیک تر میشد
به دسوار رسیدی و صورت هیون یه اینچ از صورتت فاصله داشت
هیونجین: ربط داره! چون دوست دارم! چون نمیخام کسی اذیتت کنه....
فلیکس که از حرف هیون تعجب کرده بود بهش نگاه میکرد
فلیکس: چی شد؟
هیونجین اروم لبش رو به لبت نزدیک کرد و بوست کرد
تویی که چشات اروم بسته شدن لبخندی روی لبات پدید اومد
فلیکس چمدونت رو برداشت و همچیت رو ریخت بیرون و عکسی از تو و هیونجین دید که باعث شد حسودیش بگیره و عکسرو پرت کنه و شکست...
هیونجین ازت فاصله گرفت و هردوتاتون به فلیکس نگاه کردین
چ... چرا؟! فلیکس! شیکوندیش!
دویدی و عکست رو برداشتی و شروع به گریه کردن کردی
این عکس موردعلاقم با هیون بود....
فلیکس که نگران شد شروع به عذر خاهی کرد
لیکس: ا/ت... ببخشید.... ببخشید.... اصلا حواس برام نبود...
هیچی نگو! از الان به بعد ازت متنفرم!
رفتی بیرون و هیونجین پوزخندی به سمت فلیکش زد و اونم رفت بیرون
فلیکس با اون پوزخند حسودیش بیشتر شد و خاست هیون رو بزنه ولی شروع به گشتن کرد و عکسی پیدا کرد
عکس تو و خودش رو دید که باهم خابیده بودین
فلیکس لبخندی دلنشین زد و تورو از روی عکس بوست کرد
فلیکس از اتاق بیرون اومد و اومد پیشت
عکس رو بهت نشون داد
حرفی بود که بین تو و فلیکس از موقعی که اشنا شده بودین
فلیکس: سان...؟
تو به حرفی که زد خندیدی
شاین..!
فلیکس و تو باهم فریاد زدید: سان شاین!
هیونجین به حرفی که بینتون بود حسودیش گرفت
فلیکس تو گوشت گفت: بیا تو اتاق... بدون هیونجین بیا...
فلیکس رفت تو اتاق و تو به هیونجین گفتی که وایسه
رفتی تو اتاق و اون لبخندی زد و شروع به بوسیدن لبت کرد
تو با این حرکتش متعجب شدی ولی باهاش همکاری کردی
فلیکس: ا/ت میخاستم بهت بگم که....
ادامه برای پارت بعدیییی!
تو حرف هیونجین رو قط کردی و پرتش کردی
فلیکس که مونده بود کدومتون رو اروم کنه به هیونجین و تو نگاه میکرد
چه ربطی داره؟! چرا ربط داره؟! اصلا تو چیکاره ای؟!
هیونجین که خندید و بهت نگاه کرد، بهت نزدیک شد و تو ازش فاصله میگرفتی و اون هی نزدیک تر میشد
به دسوار رسیدی و صورت هیون یه اینچ از صورتت فاصله داشت
هیونجین: ربط داره! چون دوست دارم! چون نمیخام کسی اذیتت کنه....
فلیکس که از حرف هیون تعجب کرده بود بهش نگاه میکرد
فلیکس: چی شد؟
هیونجین اروم لبش رو به لبت نزدیک کرد و بوست کرد
تویی که چشات اروم بسته شدن لبخندی روی لبات پدید اومد
فلیکس چمدونت رو برداشت و همچیت رو ریخت بیرون و عکسی از تو و هیونجین دید که باعث شد حسودیش بگیره و عکسرو پرت کنه و شکست...
هیونجین ازت فاصله گرفت و هردوتاتون به فلیکس نگاه کردین
چ... چرا؟! فلیکس! شیکوندیش!
دویدی و عکست رو برداشتی و شروع به گریه کردن کردی
این عکس موردعلاقم با هیون بود....
فلیکس که نگران شد شروع به عذر خاهی کرد
لیکس: ا/ت... ببخشید.... ببخشید.... اصلا حواس برام نبود...
هیچی نگو! از الان به بعد ازت متنفرم!
رفتی بیرون و هیونجین پوزخندی به سمت فلیکش زد و اونم رفت بیرون
فلیکس با اون پوزخند حسودیش بیشتر شد و خاست هیون رو بزنه ولی شروع به گشتن کرد و عکسی پیدا کرد
عکس تو و خودش رو دید که باهم خابیده بودین
فلیکس لبخندی دلنشین زد و تورو از روی عکس بوست کرد
فلیکس از اتاق بیرون اومد و اومد پیشت
عکس رو بهت نشون داد
حرفی بود که بین تو و فلیکس از موقعی که اشنا شده بودین
فلیکس: سان...؟
تو به حرفی که زد خندیدی
شاین..!
فلیکس و تو باهم فریاد زدید: سان شاین!
هیونجین به حرفی که بینتون بود حسودیش گرفت
فلیکس تو گوشت گفت: بیا تو اتاق... بدون هیونجین بیا...
فلیکس رفت تو اتاق و تو به هیونجین گفتی که وایسه
رفتی تو اتاق و اون لبخندی زد و شروع به بوسیدن لبت کرد
تو با این حرکتش متعجب شدی ولی باهاش همکاری کردی
فلیکس: ا/ت میخاستم بهت بگم که....
ادامه برای پارت بعدیییی!
۲۳.۷k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.