تو چیستی...؟
تو چیستی...؟
روزها با رنگ تکراریش
دارد بی تو می گذرد!
روزهایی که با بلندی موهایت
سخت تناسب دارد
این آب لعنتی
دارد از سر می گذرد
جای انگشتانت را
سیگاری نیمه سوخته به جان می خرد
و دوست داشتنت را دنیا
به متناقض ترین شکل
به رخ می کشد
چشمانی کز کرده داشتی
و هزاران دروغ نگفته
که دل را
از هزار آشوب عبور داده بود
و لب هایت
مزه ی هزاران الکل را
به استخوان رساند
می دانی تو چیستی...؟
دوست داشتنی که
هوای کافه را
از سر پراند
تو
طنابی از گیسوان طولانی و بلند
که کار این کافر را
در جا تمام کرد
تو من را به دیوانه ای تعبیر کن
که لای نبودن هایت مرد
و من را به مردی تصور کن
که قرار است ، زندگی روی دستانش باد کند
و منی که
دور از تو
از دست هایت اعلام استقلال کرده ام
من بی تو
به دیازپام عادت کرده ام...
اما
این همه توصیف تو و روزهایم نبود
تو دردی هستی
که لا به لایت
سخت خواهم مرد...
#محمد_عبداللهی
روزها با رنگ تکراریش
دارد بی تو می گذرد!
روزهایی که با بلندی موهایت
سخت تناسب دارد
این آب لعنتی
دارد از سر می گذرد
جای انگشتانت را
سیگاری نیمه سوخته به جان می خرد
و دوست داشتنت را دنیا
به متناقض ترین شکل
به رخ می کشد
چشمانی کز کرده داشتی
و هزاران دروغ نگفته
که دل را
از هزار آشوب عبور داده بود
و لب هایت
مزه ی هزاران الکل را
به استخوان رساند
می دانی تو چیستی...؟
دوست داشتنی که
هوای کافه را
از سر پراند
تو
طنابی از گیسوان طولانی و بلند
که کار این کافر را
در جا تمام کرد
تو من را به دیوانه ای تعبیر کن
که لای نبودن هایت مرد
و من را به مردی تصور کن
که قرار است ، زندگی روی دستانش باد کند
و منی که
دور از تو
از دست هایت اعلام استقلال کرده ام
من بی تو
به دیازپام عادت کرده ام...
اما
این همه توصیف تو و روزهایم نبود
تو دردی هستی
که لا به لایت
سخت خواهم مرد...
#محمد_عبداللهی
۲.۸k
۰۵ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.