شب دردناک
(شب دردناک )
پارت ۳۷
ات: اممم آقایون خیلی معذرت میخواهم... ولی مدیر شرکت انگاری برایشان کاری پیش اومده
مدیر برنامه آن ها با کمال احترام گفت .... مدیر : نه هیچ اشکالی نداره ولی عضاء باید برن عکس برداری دارن
ات : هم از شما هم از آقایون خیلی معذرت میخواهم
بنگ چان لیدر گروه گفت ..... چان : نه مشکلی نیست میتونیم منتظر بمانیم
ات : ممنونم
در باز شد و جونکوک وارد اتاق شد با همام چهره سرد اش گفت
جونکوک:سلام به همه گی تو ترافیک موندم
رو صندلی اش نشست مثل همیشه رو یک طرفه کج مینشست
ات : خب آقا جئون هم اومدن جلسه رو شروع کنیم ...
_________ یک ساعت بعدی
عضاء برایه پوشیدن لباس هایشان سمته اتاق رفتن و بقیه منتظر ماندن ... کمی بعد وقتی لباس هایشان را پوشیدن سمته اتاق جلسه رفتن لباس های که ات طراحی کرده بود با بقیه وقت ها فرق داشت یکی از بهترین لباس های بودن با رنگ ها زیبا و پارچه ای که توسط برگ درخت درست شده بود همه با دیدن آن لباس ها سکوت کرده بودن
(اسلاید دو لباس عضاء رو میزارم تا راهت تر بتونید تصور کنیم )
برایه طراحی های بعد هم قرار داد بستن و بلخره جلسه به اتمام رسید یکی یکی از اتاق خارج شدن ات مشغول جم کردن پرونده هاش بود جونکوک از رو صندلی بلند شد و سمته ات رفت
جونکوک: عروسکم حالش چطوره ؟
ات : برو از تو فروشگاه ببین ...
جونکوک پوزخندی زد ..... جونکوک : این روزا چرا نمیومد ای شرکت
ات : ربطی به تو نداره
پرونده ها را تو کیف گذاشت و از رو صندلی بلند شد کمی با یاد آوری چیزی روبه جونکوک کرد ...
ات : شماره .... هیونگ نین رو بهم میدی
جونکوک دست تو جیب سمته ات رفت و از کنارش رد شد در را بست و دوباره سمتش رفت .... هنوز از انتقام اش پشیمان نشده بود نفرتی از درونش بیدار و خاموش میشد وقتی به دختره نزدیک میشد اون نفرت بیدار میشد وقتی ازش دور میشد نفرت آروم میشد
ات : برو عقب
جونکوک جلو ات ایستاد ..... جونکوک: شمارش رو میخواهی چیکار
ات : نمیدی نده خسیس
از کنارش رد میشد تا اینکه جونکوک دست اش را گرفت و بهش نزدیک شد و هولش داد سمته دیوار هر دو دست هایش را گذاشت رو دیوار.
جونکوک: تو دلت برام تنگ نشده بود توت فرنگی
ات : نه برو کنار بعدشم بهم نگو توت فرنگی
جونکوک: ولی تو خوده توت فرنگی هستی
جونکوک صورت اش را نزد صورت ات کرد و ل*ب هایش را نزدیک ل*ب هایش کرد ولی دختره کیفش را انداخت و یک دستش را گذاشت رو دهان اش
ات : برو عقب تو خجالت نمیکشی ناسلامتی این شرکت تو هم هست
جونکوک ازش فاصله گرفت و پوزخندی زد و از اتاق خارج شد ات خم شد و کیف اش را برداشت سمته اتاق کارش رفت ...
پارت ۳۷
ات: اممم آقایون خیلی معذرت میخواهم... ولی مدیر شرکت انگاری برایشان کاری پیش اومده
مدیر برنامه آن ها با کمال احترام گفت .... مدیر : نه هیچ اشکالی نداره ولی عضاء باید برن عکس برداری دارن
ات : هم از شما هم از آقایون خیلی معذرت میخواهم
بنگ چان لیدر گروه گفت ..... چان : نه مشکلی نیست میتونیم منتظر بمانیم
ات : ممنونم
در باز شد و جونکوک وارد اتاق شد با همام چهره سرد اش گفت
جونکوک:سلام به همه گی تو ترافیک موندم
رو صندلی اش نشست مثل همیشه رو یک طرفه کج مینشست
ات : خب آقا جئون هم اومدن جلسه رو شروع کنیم ...
_________ یک ساعت بعدی
عضاء برایه پوشیدن لباس هایشان سمته اتاق رفتن و بقیه منتظر ماندن ... کمی بعد وقتی لباس هایشان را پوشیدن سمته اتاق جلسه رفتن لباس های که ات طراحی کرده بود با بقیه وقت ها فرق داشت یکی از بهترین لباس های بودن با رنگ ها زیبا و پارچه ای که توسط برگ درخت درست شده بود همه با دیدن آن لباس ها سکوت کرده بودن
(اسلاید دو لباس عضاء رو میزارم تا راهت تر بتونید تصور کنیم )
برایه طراحی های بعد هم قرار داد بستن و بلخره جلسه به اتمام رسید یکی یکی از اتاق خارج شدن ات مشغول جم کردن پرونده هاش بود جونکوک از رو صندلی بلند شد و سمته ات رفت
جونکوک: عروسکم حالش چطوره ؟
ات : برو از تو فروشگاه ببین ...
جونکوک پوزخندی زد ..... جونکوک : این روزا چرا نمیومد ای شرکت
ات : ربطی به تو نداره
پرونده ها را تو کیف گذاشت و از رو صندلی بلند شد کمی با یاد آوری چیزی روبه جونکوک کرد ...
ات : شماره .... هیونگ نین رو بهم میدی
جونکوک دست تو جیب سمته ات رفت و از کنارش رد شد در را بست و دوباره سمتش رفت .... هنوز از انتقام اش پشیمان نشده بود نفرتی از درونش بیدار و خاموش میشد وقتی به دختره نزدیک میشد اون نفرت بیدار میشد وقتی ازش دور میشد نفرت آروم میشد
ات : برو عقب
جونکوک جلو ات ایستاد ..... جونکوک: شمارش رو میخواهی چیکار
ات : نمیدی نده خسیس
از کنارش رد میشد تا اینکه جونکوک دست اش را گرفت و بهش نزدیک شد و هولش داد سمته دیوار هر دو دست هایش را گذاشت رو دیوار.
جونکوک: تو دلت برام تنگ نشده بود توت فرنگی
ات : نه برو کنار بعدشم بهم نگو توت فرنگی
جونکوک: ولی تو خوده توت فرنگی هستی
جونکوک صورت اش را نزد صورت ات کرد و ل*ب هایش را نزدیک ل*ب هایش کرد ولی دختره کیفش را انداخت و یک دستش را گذاشت رو دهان اش
ات : برو عقب تو خجالت نمیکشی ناسلامتی این شرکت تو هم هست
جونکوک ازش فاصله گرفت و پوزخندی زد و از اتاق خارج شد ات خم شد و کیف اش را برداشت سمته اتاق کارش رفت ...
- ۱۹.۶k
- ۰۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط