شب دردناک
(شب دردناک )
پارت ۳۹
وارد سالن شد با خسته گی بدنش سمته پله ها قدم برداشت خواست به پدر و مادرش خواهرش یوکی سلامی بکنه ... سمته سالن رفت ..
جونکوک: سلام اوما اوپا یوکی
اقا/ج: سلام پسرم خوبی
خانم/ج: خسته نباشی
یوکی : ببینم چی برام خریدی
جونکوک: آره خریدم بیا اینجا
یوکی با خوشحالی سمتش رفت و دستش را دراز کرد
جونکوک: بیا نزدیک
گوشش را دزدی دهان جونکوک برد و جونکوک با دوست از انگشت هایش زد رو گونه یوکی و سمته پله ها رفت اصلا به فوش های خواهرش گوش نداد وارد اتاق اش شد و خرگوش اش سمتش رفت و از رو زمین بلندش کرد بغلش گرفتش با بوق خوردن گوشی اش خرگوش را گذاشت رو زمین و گوشی را برداشت با دیدن اسم یکی از دوست ها اش کشیدن انگشت اش رو سفه گوشی گفت
جونکوک : بله چی شده
هوسوک : کجایی رفیق بیا باشگاه
جونکوک: خستم حوصله ندارم
هوسوک : بابا بیخیال اون روزا چه قشنگ بودن همش میرفتیم بیرون و خوشمیگذشت چه عشق های نمیکردیم.... بیا دیگه
جونکوک: حرف مفت نزن
.هوسوک : هنوز همون جوری حرف میزنی و میگی " حرفه مفت نزن " بیا دیگه یک دختری این روزا میاد باشگاه اگه ببینیش خیلی خوشگله و حتما میگی میخواهی ماله خودت کنی از *اون * جور * ها ...
جونکوک: باشه الکی حرف نزن میام...
هوسوک : ایول پس منتظرم
جونکوک گوشی را برداشت از رو گوش اش و سمته تخت رفت گوشی را پرت کرد سمته حمام رفت دوش گرفت و لباس ورزشی را پوشید
( اسلاید دو لباس جونکوک )
_____________
وارد باشگاه شد و با چشم هایش دنبال هوسوک همان دقیقه دستی تکون داد و سمت اش رفت
دست هم را گرفتن و گفتن .... هوسوک : بح بح چه خوشتیپ شدی رفیق
جونکوک: زر الکی نزن فقد یک سال میشه همو ندیدیم
هوسوک: حالا هر چی بریم کمی ورزش کنیم
هر دو سمت تردمیل قدم برداشت
جونکوک: من برم کیفم رو بزارم تو کمد باشه
هوسوک: باشه منم کمی گرم کنم تا تو میایی
جونکوک سمته اتاق رخت کن رفت و بعد از گذاشت کیف اش تو کمد سمت در رفت یهویی جلو چشم هایش دختری رد شد که خودش هم نفهمید او کی بود تو چهار چوب در ایستاده بود به خودش آمد و به دنبال دختره رفت ولی گمش کرد
پارت ۳۹
وارد سالن شد با خسته گی بدنش سمته پله ها قدم برداشت خواست به پدر و مادرش خواهرش یوکی سلامی بکنه ... سمته سالن رفت ..
جونکوک: سلام اوما اوپا یوکی
اقا/ج: سلام پسرم خوبی
خانم/ج: خسته نباشی
یوکی : ببینم چی برام خریدی
جونکوک: آره خریدم بیا اینجا
یوکی با خوشحالی سمتش رفت و دستش را دراز کرد
جونکوک: بیا نزدیک
گوشش را دزدی دهان جونکوک برد و جونکوک با دوست از انگشت هایش زد رو گونه یوکی و سمته پله ها رفت اصلا به فوش های خواهرش گوش نداد وارد اتاق اش شد و خرگوش اش سمتش رفت و از رو زمین بلندش کرد بغلش گرفتش با بوق خوردن گوشی اش خرگوش را گذاشت رو زمین و گوشی را برداشت با دیدن اسم یکی از دوست ها اش کشیدن انگشت اش رو سفه گوشی گفت
جونکوک : بله چی شده
هوسوک : کجایی رفیق بیا باشگاه
جونکوک: خستم حوصله ندارم
هوسوک : بابا بیخیال اون روزا چه قشنگ بودن همش میرفتیم بیرون و خوشمیگذشت چه عشق های نمیکردیم.... بیا دیگه
جونکوک: حرف مفت نزن
.هوسوک : هنوز همون جوری حرف میزنی و میگی " حرفه مفت نزن " بیا دیگه یک دختری این روزا میاد باشگاه اگه ببینیش خیلی خوشگله و حتما میگی میخواهی ماله خودت کنی از *اون * جور * ها ...
جونکوک: باشه الکی حرف نزن میام...
هوسوک : ایول پس منتظرم
جونکوک گوشی را برداشت از رو گوش اش و سمته تخت رفت گوشی را پرت کرد سمته حمام رفت دوش گرفت و لباس ورزشی را پوشید
( اسلاید دو لباس جونکوک )
_____________
وارد باشگاه شد و با چشم هایش دنبال هوسوک همان دقیقه دستی تکون داد و سمت اش رفت
دست هم را گرفتن و گفتن .... هوسوک : بح بح چه خوشتیپ شدی رفیق
جونکوک: زر الکی نزن فقد یک سال میشه همو ندیدیم
هوسوک: حالا هر چی بریم کمی ورزش کنیم
هر دو سمت تردمیل قدم برداشت
جونکوک: من برم کیفم رو بزارم تو کمد باشه
هوسوک: باشه منم کمی گرم کنم تا تو میایی
جونکوک سمته اتاق رخت کن رفت و بعد از گذاشت کیف اش تو کمد سمت در رفت یهویی جلو چشم هایش دختری رد شد که خودش هم نفهمید او کی بود تو چهار چوب در ایستاده بود به خودش آمد و به دنبال دختره رفت ولی گمش کرد
- ۱۹.۲k
- ۰۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط