نام :میزبان من
نام :میزبان من
پارت 3
یلدا:و.. اینکه، این شمارهی من و این هم تلفن شرکت من هر موقع که خواستید از جایی دیدن کنین من همراهتون میکنم *لبخند*
نامجون :ممنونیم از لطفت... ایرانی ها همیشه اینقدر مهمون نواز هستن؟!
یلدا :درسته!
نامجون :درضمن اگه میشه به اسم صدامون کن و... اینکه باید با یونگی هیونگ اینگلیسی صحبت کنی😅
گارسون از راه میرسه سفارش ها رو روی میز میزاره و نوش جانی میگه و میره
یلدا :بفرمایید!
زمان خارج شدن از کافه
یلدا:اون ماشین... راننده منتظر شماست شمارو به هتل میبره... اگر کاری داشتید بامن تماس بگیرید... راستی يک هفته ی دیگه باید به دیدن رعیس جمهور برید من بلیط هارو اوکی کردم...
نامجون :ممنون... بله حتما!
یلدا :خدانگهدار*لبخند*
نامجون :خدانگهدار! *لبخند*
فلش بگ به داخل هتل
ویو نامجون
با یونگی وارد اتاق شدیم
یه تخت خواب دونفره داشت
یه کمد خیلی بزرگ
حمام و دستشویی تمیز و مرتب داشت
چمدون هامون رو باز کردیم... ای خداااااااا تمام لباس هام چروک شد!
برگشتم وبه یونگی هیونگ کردم و گفتم اول اون بره دوش بگیره بعد من میرم
حول رو از تو چمدونش برداشت و به سمت حمام رفت... منم لباس هام رو توی کمد چیدم و روی تخت دراز کشیدم و به فکر فرو رفتم
{یلدا خیلی برام آشنا بود... اون دختر خوشگل و خوش اخلاقی بود.. هرچی به مغزم فشار آوردم یادم نیومدی همون افکار بودم که یونگی از حمام برون اومد حوصلم رو برداشتم و به طرف حمام رفتم
با برخورد آب گرم به بدنم احساس سبکی کردم و خستگی 15ساعت پرواز از بدنم خارج شد... یه جورایی دلم میخواست ساعت ها زیر آب دوش بمونم
بلاخره بعد از 20دقیقه از حمام اومدم بیرون دیدم هیونگ خوابیده منم چراغ هارو خاموش کردم و خوابیدم
ببخشید اگه کم بود... اما بچه ها فکر کنید معرفی فیک بیش از پنج لایک خورده اما خود فیک هنوز هیچ لایک نخورده🤧🤧خوب منم از کار هام میزنم تا بتونم پارت های فیک رو زود به زود بنویسم شماهم وقتی که میخونید لایک هم کنید💜💜💜
پارت 3
یلدا:و.. اینکه، این شمارهی من و این هم تلفن شرکت من هر موقع که خواستید از جایی دیدن کنین من همراهتون میکنم *لبخند*
نامجون :ممنونیم از لطفت... ایرانی ها همیشه اینقدر مهمون نواز هستن؟!
یلدا :درسته!
نامجون :درضمن اگه میشه به اسم صدامون کن و... اینکه باید با یونگی هیونگ اینگلیسی صحبت کنی😅
گارسون از راه میرسه سفارش ها رو روی میز میزاره و نوش جانی میگه و میره
یلدا :بفرمایید!
زمان خارج شدن از کافه
یلدا:اون ماشین... راننده منتظر شماست شمارو به هتل میبره... اگر کاری داشتید بامن تماس بگیرید... راستی يک هفته ی دیگه باید به دیدن رعیس جمهور برید من بلیط هارو اوکی کردم...
نامجون :ممنون... بله حتما!
یلدا :خدانگهدار*لبخند*
نامجون :خدانگهدار! *لبخند*
فلش بگ به داخل هتل
ویو نامجون
با یونگی وارد اتاق شدیم
یه تخت خواب دونفره داشت
یه کمد خیلی بزرگ
حمام و دستشویی تمیز و مرتب داشت
چمدون هامون رو باز کردیم... ای خداااااااا تمام لباس هام چروک شد!
برگشتم وبه یونگی هیونگ کردم و گفتم اول اون بره دوش بگیره بعد من میرم
حول رو از تو چمدونش برداشت و به سمت حمام رفت... منم لباس هام رو توی کمد چیدم و روی تخت دراز کشیدم و به فکر فرو رفتم
{یلدا خیلی برام آشنا بود... اون دختر خوشگل و خوش اخلاقی بود.. هرچی به مغزم فشار آوردم یادم نیومدی همون افکار بودم که یونگی از حمام برون اومد حوصلم رو برداشتم و به طرف حمام رفتم
با برخورد آب گرم به بدنم احساس سبکی کردم و خستگی 15ساعت پرواز از بدنم خارج شد... یه جورایی دلم میخواست ساعت ها زیر آب دوش بمونم
بلاخره بعد از 20دقیقه از حمام اومدم بیرون دیدم هیونگ خوابیده منم چراغ هارو خاموش کردم و خوابیدم
ببخشید اگه کم بود... اما بچه ها فکر کنید معرفی فیک بیش از پنج لایک خورده اما خود فیک هنوز هیچ لایک نخورده🤧🤧خوب منم از کار هام میزنم تا بتونم پارت های فیک رو زود به زود بنویسم شماهم وقتی که میخونید لایک هم کنید💜💜💜
۳.۱k
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.