پارت پنجم
پارت پنجم...!
گل های رز یونسی ...!
سونگمین به سختی جون سو رو از جاش بلند کرد جون سو که حسابی گیج میزد زیر لب یه چیزایی میگفت که معلوم نبود چیه
سونگمین : اه بهت گفتم انقدر نخور
سونگمین با خجالت از سونبهها و بقیه خداحافظی کرد چان و جونگین هم با یه لبخند معنیدار بهشون نگاه میکردن چان هم که انگار عجله داشت زودتر از همه خداحافظی کرد و رفت
توی راه جون سو که تو حال خودش نبود با ناراحتی به سونگمین گفت: اههه رابطه قبلیمو یادته؟ خیلی غمانگیز بود که نمیتونستیم همدیگه رو درک کنیم من خیلی برای این رابطه تلاش کردم ولی نشد
سونگمین ناراحتی جون سو رو حس کرد و بهش گفت: اون تنها دختر روی کره زمین نبود کلی آدم هست یکی دیگه رو پیدا میکنی بعدی حتماً اونی هست که میخوای
بالاخره به خونه جون سو رسیدن سونگمین با هزار زحمت در رو باز کرد و جون سو رو تا تخت خوابش رسوند جون سو همینطوری که روی تخت ولو شده بود یه دفعه مثل یه روح بلند شد به سونگمین گفت: سونگمین… تو خیلی خوبی
سونگمین که از این حرف جون سو یه کم شکه شده بود فقط لبخند زد و گفت: استراحت کن جون سو
سونگمین بعد از اینکه مطمئن شد جون سو خوابیده از خونه بیرون اومد هوا خنک بود و ستارهها داشتن چشمک میزدن ستاره ها داشتن تو آسمون میرقصیدن یعنی با چه آهنگی انقدر خوشحالن؟ یه کم قدم زد و به اتفاقات امشب فکر کرد هدفون شو از تو کیف ش درآورد و اهنگ عشق من تماما مال من هست رو پلی کرد حرفای جون سو خیلی روش تاثیر گذاشته بود یه اتفاقات امشب فکر کرد اینکه چقدر آدما تو رابطهها آسیب میبینن و چقدر سخته که یه نفر رو پیدا کنی که واقعاً درکت کنه همینطور که غرق این فکرا بود یه دفعه چهره چان تو ذهنش اومد… لبخندش خنده هاش نگاه مهربونش و حتی بعضی اوقات سرد و جدی رفتار کردنش… یه حسی بهش میگفت که چان با بقیه فرق داره و باید دوباره ببینتش چرا امشب همه اش داشت به اون فکر میکرد ...؟! اون جواب سوال های توی ذهن شو نمیدونست ولی با این وجود اون خوشحال بود که امشب رو خوش گذرونده...!
گل های رز یونسی ...!
سونگمین به سختی جون سو رو از جاش بلند کرد جون سو که حسابی گیج میزد زیر لب یه چیزایی میگفت که معلوم نبود چیه
سونگمین : اه بهت گفتم انقدر نخور
سونگمین با خجالت از سونبهها و بقیه خداحافظی کرد چان و جونگین هم با یه لبخند معنیدار بهشون نگاه میکردن چان هم که انگار عجله داشت زودتر از همه خداحافظی کرد و رفت
توی راه جون سو که تو حال خودش نبود با ناراحتی به سونگمین گفت: اههه رابطه قبلیمو یادته؟ خیلی غمانگیز بود که نمیتونستیم همدیگه رو درک کنیم من خیلی برای این رابطه تلاش کردم ولی نشد
سونگمین ناراحتی جون سو رو حس کرد و بهش گفت: اون تنها دختر روی کره زمین نبود کلی آدم هست یکی دیگه رو پیدا میکنی بعدی حتماً اونی هست که میخوای
بالاخره به خونه جون سو رسیدن سونگمین با هزار زحمت در رو باز کرد و جون سو رو تا تخت خوابش رسوند جون سو همینطوری که روی تخت ولو شده بود یه دفعه مثل یه روح بلند شد به سونگمین گفت: سونگمین… تو خیلی خوبی
سونگمین که از این حرف جون سو یه کم شکه شده بود فقط لبخند زد و گفت: استراحت کن جون سو
سونگمین بعد از اینکه مطمئن شد جون سو خوابیده از خونه بیرون اومد هوا خنک بود و ستارهها داشتن چشمک میزدن ستاره ها داشتن تو آسمون میرقصیدن یعنی با چه آهنگی انقدر خوشحالن؟ یه کم قدم زد و به اتفاقات امشب فکر کرد هدفون شو از تو کیف ش درآورد و اهنگ عشق من تماما مال من هست رو پلی کرد حرفای جون سو خیلی روش تاثیر گذاشته بود یه اتفاقات امشب فکر کرد اینکه چقدر آدما تو رابطهها آسیب میبینن و چقدر سخته که یه نفر رو پیدا کنی که واقعاً درکت کنه همینطور که غرق این فکرا بود یه دفعه چهره چان تو ذهنش اومد… لبخندش خنده هاش نگاه مهربونش و حتی بعضی اوقات سرد و جدی رفتار کردنش… یه حسی بهش میگفت که چان با بقیه فرق داره و باید دوباره ببینتش چرا امشب همه اش داشت به اون فکر میکرد ...؟! اون جواب سوال های توی ذهن شو نمیدونست ولی با این وجود اون خوشحال بود که امشب رو خوش گذرونده...!
- ۱.۳k
- ۳۰ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط