ادامه

ادامه
وهرگاه از او نزد پدرم به خاطر دورویش شکایت میکردم .پدرمن را نکوهش میکرد .ومیگفت توباعث شدی نابینا شود پس انتظاررفتار خوش از ش نداشته باش....

. .تا به درباررسیدم وزیر به طرفم دوید وانگاه با دستانش چشم چپم را درآورد وآنگاه دستور داد که به بیرون شهر مرا برده وسر از تنم جدا کنند ،ولی سرباز دلش به رحم امد وبه خاطر اینه که پدر شهریار مردم دوستی بود ،ازجانم گذشت وخواست دیگر به دیار خود بازنگردم،واو به وزیر خواهد گفت که مرا کشته .ومن به دیار عمویم رفتم ،وبرای عمویم ماجرا پدرم را گفتم ،وچون هنوز پسر عمویم بازنگشته بود وعمویم نگران بود ،ماجرای ان سرداب راهم بازگو کردم.پس من وعمویم به آن گورستان رفتیم ولی به محض وردبه گورستان سرداب رادیدیم،عمویم گفت شاید چون ترسیده ونگران بود متوجه نشدی ،وانگاه ماهم بعد از شکستن سنگ سرداب از نردبان پایین رفته .به عمارت های زیبا رسیدم، به هر عمارت که سرزدیم خبراز جنبده ی نبود،وبه عمارت آخر رسیدم که وارد شدیم ودروسط ان عمارت تخت بود که دران اسکلت دوانسان سوخته بود ،عمویم رفت وبه اسکلت لگد زد وگفت این است سزای انسان های گنهکار،متوجه شدم که آن جسد معتلق به پسر عمویم است،وعمویم گفت که پسرم دل به یکی از محارمش سپرد ومن تلاش کرد از این هوس قیبح و گناه الود دوری کند .وپسر م به ظاهر پذیرفته بود.وبعد از مدتی متوجه شدم درسردابه گورستان شهر مشغول کندن زمین است،وعلت را وی پرسیدم واو گفت نشان گنجیددرانجاست ،با اینکه کارش رابیهوده میدیم،ولی به خاطر ان هوس رافراموش کند اجازه دادم خود را مشغول کند هرچند اورا زیر نظر داشتم ولی نمیدانستم او قصدساختن مکانی برای کارحرامش است .ودرمدتی که تودر دیار من بودی ومن درشکار من به خیال اینکه اوقاتش رامیگذارند به شکار رفتم.ولی آن نابکاران تورا فریب دادن .واین است سزای این گناهکاران.واز سرداب بالا رفتیم وسربازان عمویم گفتن که وزیر پدرم به دیار عمویم حمله کرد وآن را تسخیر کرد.وخواستن تسلیم شدن عمویم شدن ،من میدانستم که اگر مرا ببینید ،مراخواهد کشت پس فرار کردم به بغداد ولباس وظاهر خود راتغییر دادم که شاید به دربار بغدادراهی پیدا کنم واز امیر دربار کمک بخواهم .وچون دربار پدرم ساز واواز یاد گرفته بودم با این گذران زندگی کردم،
اکنون دربرابر شماهستم ای خاتون.
خاتون اول گفت ماجرایی زندگی ت درناک است وازجان تو میگذرم .چون هنرمند ی من خود موسیقی میدانم

احوال هنر میشناسم .
حکایت به اینجا رسیده وشهرزاد ارام زمزمه کرد ای امیر من حکایت مرد ژولیده دوم را فرداشب برایتان بازگومیکنم
..*پایان شب یازدهم*
دیدگاه ها (۵)

خاورمیانه جای امنی نیست! بخصوص وقتی می‌شنوی که سایپا، 1 میلی...

این تابلو فرش مامانم بعد از قیچی زدن .سپاس از تک تک دوستان

هزار ویک شب شب یازدهمسه خاتون بغدادیای امیر من دیشب گفتم که ...

چند پیام زیبا: اگر حق با شماست، به خشمگین شدن نیازی نیست؛ و ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط