رمان خانواده باحال ما پارت ۱۵
خونه کونیکیدا "از زبون راوی"
دازای گفت من برم بخوابم خوابم میاد فعلا رفت روی مبل دراز کشید
چویا گفت:تو که تا الان جنابالی خواب بودی=-=💢
دازای:خوب نه یعنی اره ولی اون خواب درونی نبود اون خواب بیرونی بود الان میخوام خواب درونی بکنم:)
چویا:گیج شدن*انجام دادن محاسبات*اممم خوب چه فرقی دارن درونی و بیرونی اصن خواب درونی چیه یا بیرونی خوب اگه خواب بیرونی باشه درونی نباشه چی میشه یعنی من تا الان خواب بیرونی داشتم:/🤔
کونیکیدا:اه چویا هواست به خواهرت باشه من میرم بیرون قدم بزنم:)
چویا:باشه برو به سلامت:)
خونه رانپو "از زبون آنگو"
به اکوتاگاوا گفتم:اکوتاگاوا من باید برم اخه دازای و چویا شب میخوایم بریم خونه اوداساکو دوست دازای چرا نمیفهمی وقتی از بیرون اومدم خونه میام اینجا=-= اوففففف:|
اکوتاگاوا:ایشششششش باشه برو زود بیای هاااا=-=
رانپو:نگا کردن به دعوا های آنگو و اکوتاگاوا*اصلا نمیتونم این دو نفر رو درک کنم•-•
رفتم پیش رانپو گفتمش:رانپو جان من برم ببین تو هیچ نگرانی نداشته باش من خودم شب دوباره میام اینجا کاری به کار این دختر پسر نداشته باش باشه ^-^
رانپو:هههووممم باشه باشه ولی تروخدا آنگو زود بیا :/ راستش من اصلا از داییت خوشم نمیاد *^*
با خنده گفتمش:باشه باشه😄نگران نباش فعلا خدافظ بغل کردن*بوسیدن*
خوب دیگه الان دیر میشه خوب اکوتاگاوا من برم اول میرم خونه کونیکیدا بعد ازونجا میرم خونه اوداساکو:) گفت:باشه برو خدافظ
از زیر زمین رفتم بالا با گوشیم زنگ زدم به چویا:الو مامان
چویا:الو آنگو سلام خوبی*-*
+سلام ممنون مامان میگم بابایی هستش بیاد منو بیاره ^-^
چویا:مگه خونه همسایه نیستی نکنه پیش اکو نیستی@-@
+نه چویا ببین من پیش اکو هم از اونجا اومدیم رفتیم پیش رانپو ^-^ اکوتاگاوا هم اینجا بعد این دوتا باهم خیلی حال میکنن به خاطر همین گفتم من بیام که شب بریم خونه اوداساکو که بعدش دوباره برم خونه رانپو^-^
چویا:آها باشه من که حال ندارم دازای هم کپش رو گذاشته خوابیده تاکسی بگیر بیا:/
+باشه :( .....
ادامه پارت تا پسفردا 😘🤪
کپی ممنوع 🤗❌🤗❌🤗❌
#رمان #رمان_خوانواده_باحال_ما
دازای گفت من برم بخوابم خوابم میاد فعلا رفت روی مبل دراز کشید
چویا گفت:تو که تا الان جنابالی خواب بودی=-=💢
دازای:خوب نه یعنی اره ولی اون خواب درونی نبود اون خواب بیرونی بود الان میخوام خواب درونی بکنم:)
چویا:گیج شدن*انجام دادن محاسبات*اممم خوب چه فرقی دارن درونی و بیرونی اصن خواب درونی چیه یا بیرونی خوب اگه خواب بیرونی باشه درونی نباشه چی میشه یعنی من تا الان خواب بیرونی داشتم:/🤔
کونیکیدا:اه چویا هواست به خواهرت باشه من میرم بیرون قدم بزنم:)
چویا:باشه برو به سلامت:)
خونه رانپو "از زبون آنگو"
به اکوتاگاوا گفتم:اکوتاگاوا من باید برم اخه دازای و چویا شب میخوایم بریم خونه اوداساکو دوست دازای چرا نمیفهمی وقتی از بیرون اومدم خونه میام اینجا=-= اوففففف:|
اکوتاگاوا:ایشششششش باشه برو زود بیای هاااا=-=
رانپو:نگا کردن به دعوا های آنگو و اکوتاگاوا*اصلا نمیتونم این دو نفر رو درک کنم•-•
رفتم پیش رانپو گفتمش:رانپو جان من برم ببین تو هیچ نگرانی نداشته باش من خودم شب دوباره میام اینجا کاری به کار این دختر پسر نداشته باش باشه ^-^
رانپو:هههووممم باشه باشه ولی تروخدا آنگو زود بیا :/ راستش من اصلا از داییت خوشم نمیاد *^*
با خنده گفتمش:باشه باشه😄نگران نباش فعلا خدافظ بغل کردن*بوسیدن*
خوب دیگه الان دیر میشه خوب اکوتاگاوا من برم اول میرم خونه کونیکیدا بعد ازونجا میرم خونه اوداساکو:) گفت:باشه برو خدافظ
از زیر زمین رفتم بالا با گوشیم زنگ زدم به چویا:الو مامان
چویا:الو آنگو سلام خوبی*-*
+سلام ممنون مامان میگم بابایی هستش بیاد منو بیاره ^-^
چویا:مگه خونه همسایه نیستی نکنه پیش اکو نیستی@-@
+نه چویا ببین من پیش اکو هم از اونجا اومدیم رفتیم پیش رانپو ^-^ اکوتاگاوا هم اینجا بعد این دوتا باهم خیلی حال میکنن به خاطر همین گفتم من بیام که شب بریم خونه اوداساکو که بعدش دوباره برم خونه رانپو^-^
چویا:آها باشه من که حال ندارم دازای هم کپش رو گذاشته خوابیده تاکسی بگیر بیا:/
+باشه :( .....
ادامه پارت تا پسفردا 😘🤪
کپی ممنوع 🤗❌🤗❌🤗❌
#رمان #رمان_خوانواده_باحال_ما
۶.۷k
۰۳ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.