دخترشیطونبلا عشقناب

#دختر‌شیطون‌بلا55 #عشق_ناب

بالاخره از آتلیه خارج شدم و به سمت ماشینم رفتم.
سوار که شدم خواستم خیابون رو دور بزنم اما یه لحظه کرمم گرفت که برم خونه سامان و سر از حالش دربیارم و ببینم ماجرای لباسهاش رو فهمیده یا نه!
بین دو راهی مونده بودم که برم خونه بگیرم بخوابم یا برم سامان رو اذیت کنم که بالاخره تصمیم رو گرفتم و به سمت خونه ی اون شترمرغ حرکت کردم...

وقتی رسیدم از بیرون دیدم که لامپ های خونه روشنه پس از ماشین پیاده شدم و آیفون رو زدم.
یکم که گذشت آیفون رو برداشت و گفت:

_ بفرمایید
_ باز کن
_اگه برای بردن آشغالا اومدید یه چند لحظه صبر کنید

دندونام رو به نمایش گذاشتم و گفتم:

_ نمکدون، باز کن
_ از همونجا کارت رو بگو
_ باز کن
_ خانم مزاحم نشو

ضربه ای به دوربین آیفون زدم و گفتم:

_ به درک باز نکن

و خواستم از در خونه اش دور بشم که همون لحظه بدون اینکه چیزی بگه در رو باز کرد؛ منم بعد از اینکه یکم‌ مکث کردم و یه چندتا فحش نثارش کردم، رفتم داخل...

از همون اول حواسم رو به اطراف جمع کرده بودم که یوقت مثل خودم نخواد بلایی سرم بیاره و کاملاً با احتیاط راه میرفتم.
به سالن که رسیدم آروم در رو باز کردم و رفتم داخل؛ از راهرو که رد شدم دیدمش که روی مبلها نشسته بود و مشغول پیتزا خوردن بود.
_ سلام
دیدگاه ها (۱۵)

#دختر‌شیطون‌بلا56 #عشق_نابسرش رو به نشونه ی سلام تکون داد ام...

یک روز عادی در زنگ نهار مدارس پسرانه🇯‌🇴‌🇮‌🇳 ↯📍 #عشق_ناب

#عشق_ناب

‏یه لحظه خیال کردم شونه تخم مرغه 😂🇯‌🇴‌🇮‌🇳 ↯📍 #عشق_ناب

نفرین شیرین. پارت 1

بیب من برمیگردمپارت : 70قرص رو خوردم بلند شدم پ خواستم برم ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط