پارت هشتم معشوقه

پارت هشتم 4معشوقه
بعد از ظهر
ویو ا/ت: تهیونگ نمیری تصفیه حسابم رو بکنی اجارم و بدی (چقدر این بچه پرو هنوز
یک روز نشده امده خونش حالا دختر خاله شده)
تهیونگ: چرا دارم اماده میشم برم بدم تو نمی یایی
ا/ت: نه حوصله دیدن صاحب خونه رو ندارم خودت برو
تهیونگ: اهان باش پس خداحافظ
ا/ت: بای
ویو تهیونگ: از خونه امدم بیرون سوار ماشین شدم و رفتم به جایی کع گفتم شرکت بود بعد از 5دقیقه به شرکت رسیدم دیدم هنوز نیومده ای وای من نمی دونم صاحب خونه ی ا/ت کدومه صبر کن زنگش بزنم بپرسم
ا/ت: بله تهیونگ
تهیونگ: صاحب خونه ت چجوریه قیافه اش چطوری من که نمی شناسمش
ا/ت: الان عکس صاحب خونه رو برات می فرستم
تهیونگ: باشه تو ذهنش (عکس صاحب خونه اش رو برا چی داره)
ا/ت عکس صاحب خونه رو برام فرستاد اوخ چقدر پیره خوب حالا هرجی بگردم ببینم پیداش می کنم یانه
عا اهان اینهاش پیداش کردم
تهیونگ: سلام اقای صاحب خونه من اقای کیم تهیونگم که بهتون زنگ زدم دوست پسر خانم ا/ت
صاحب خونه: سلام اقای تهیونگ اهان پول من کو بده برم کار دارم
تهیونگ: بفرمایید اینم 10دلار پول شما
صاحب خونه: ممنون اقای تهیونگ راستی چرا اینجا جلوی یک شرکت قرار گذاشتی که بیام پولمو بگیرم
تهیونگ: عام چون اینجا شرکت من هستش یه کاری اینجا داشتم برا همین گفتم اینجا
صاحب خونه: چی اینجا برای شما هستش یا اینجا کار میکنید
تهیونگ: عه مگه کری دارم میگم که اینجا مال منه پیرمرد (با داد)
صاحب خونه: اهان ببخشید راستی شما
ایدل معروف که بزرگترین باند مافیایی رو اداره می کنه که 4نفر هستن و اون تهیونگ که میگن شما هستید
تهیونگ: بله من همونم که شما می گید با دوستام اینجا رو اداره میکنیم دوستام داخل هستن می خواین نشونتون بدم و یه قهوه دعوتتون کنم؟
صاحب خونه: اهان بله بریم
تهیونگ داخل شرکت شدیم دهن پیرمرده واز مونده بود که چقدر اینجا بزرگه کوک و جیمین و شوگا رو صدا زدم اوناهم امدن و سلام کردن و گفتن ایشون کین؟
کوک، جیمین، شوگا: سلام، سلام تهیونگ ایشوت کین؟
ته: ایشون صاحب خونه ا/ت هستن
قهوه رو خوردیم و صاب خونه رفت یه چندتا. سوال هم از ا/ت پرسید که اینجا کار میکنه یا نه منم گفتم اره و چندتای دیگه (ادمین حوصله نداره بنویسه خستم)
دیدگاه ها (۰)

همه جا پخش کنید

چرا کسی سختیاشونو نمی بینه الکی بهشون هیت ندید تروخدا بهشون...

تهکوک

دوست دختر اجاره ای

love Between the Tides³⁴شب برگشتم خونه ا/ت: تهیونگ تهیونگ: ت...

: دختر خاله تهیونگ با صدای بلند خندید و گفت اینو از تو سطل ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط