در خیالات خودم
در خیالات خودم
در زیر بارانی که نیست...
میرسم با تو به خانه
از خیابانی که نیست...
مینشینی رو به رویم
خستگی در میکنی
چای میریزم برایت
توی فنجانی که نیست..!!
باز میخندی
و میپرسی که حالت بهتر است؟
باز میخندم که خیلی ،
گر چه میدانی که نیست...
شعر میخوانم برایت
واژه ها گل میکنند
یاس و مریم میگذارم
توی گلدانی که نیست!
چشم میدوزم به چشمت
میشود آیا کمی؟
دست هایم را بگیری
بین دستانی که نیست...
وقت رفتن میشود
با بغض میگویم نرو...
پشت پایت اشک میریزم
توی ایوانی که نیست!
میروی
و خانه لبریز از نبودت میشود
باز تنها میشوم
با یاد مهمانی که نیست!!
رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است
باور اینکه نباشی ، کار آسانی که نیست... :)
در زیر بارانی که نیست...
میرسم با تو به خانه
از خیابانی که نیست...
مینشینی رو به رویم
خستگی در میکنی
چای میریزم برایت
توی فنجانی که نیست..!!
باز میخندی
و میپرسی که حالت بهتر است؟
باز میخندم که خیلی ،
گر چه میدانی که نیست...
شعر میخوانم برایت
واژه ها گل میکنند
یاس و مریم میگذارم
توی گلدانی که نیست!
چشم میدوزم به چشمت
میشود آیا کمی؟
دست هایم را بگیری
بین دستانی که نیست...
وقت رفتن میشود
با بغض میگویم نرو...
پشت پایت اشک میریزم
توی ایوانی که نیست!
میروی
و خانه لبریز از نبودت میشود
باز تنها میشوم
با یاد مهمانی که نیست!!
رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است
باور اینکه نباشی ، کار آسانی که نیست... :)
۷.۰k
۱۸ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.