مردی خوشبخت

👈 مردی خوشبخت

📖 سلطان بزرگی پس از اینکه گرفتار بیماری سختی شد گفت :
نصف قلمرو پادشاهی‌ام را به کسی می‌دهم که بتواند مرا معالجه کند
تمام طبیبان دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد اما نتوانستند
تنها یکی از طبیبان گفت :
من می‌توانم شاه را معالجه کنم
اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید پادشاه معالجه می شود
شاه سربازانش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد
آنها به تمام شهرها سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد
آن که ثروت داشت بیمار بود
آن که سالم بود در فقر دست و پا می زد یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت
یا اگر فرزندی داشت فرزندانش بد بودن
خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند
یک شب پسر شاه از کنار کلبه‌ای فقیرانه رد می شد که شنید یک نفر دارد چیزهایی می‌گوید
شکر خدا که کارم را تمام کرده‌ام
سیر و پر غذا خورده‌ام و می‌توانم بخوابم
چه چیز دیگری می‌توانم بخواهم؟
پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند
و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند
سربازان برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند
اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت
دیدگاه ها (۴)

✍ 🏻 پیشگویی👳 🏽 👑 روزی پیش گوی پادشاهی به او گفت که در روز...

✍ 🏻 صدقه👐 🏻 😇 مردی داشت گوسفندی را از کامیون پایین می‌آور...

👦 🏻 این یه پسره که خیلی دنیاش شاد😆 بود هیچ غمی نداشت ...تا ...

وقتایی که دادشمو می برند اصلا دوست ندارم.مامانم اینها هی سعی...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط