زندگی را چه علاجی که کنارم نیستی
زندگی را چه علاجی که کنارم نیستی
همه را دارم و اما تو که یارم نیستی
سهم من بودن تو در نظرِ هر روزم
چه کنم با دلِ سنگٓت، پیِ کارم نیستی
آسمان دلِ من با رخِ تو روشن بود
حالی، مهتابِ دلم، در شبِ تارم نیستی
عشق تو حبس نموده دلِ من در قفسی
من ولی پای طنابم، دمِ دارم نیستی
من دیوانه به عشقت دل و دینم دادم
آه و حسرت که به فکرِ دلِ زارم نیستی..
همه را دارم و اما تو که یارم نیستی
سهم من بودن تو در نظرِ هر روزم
چه کنم با دلِ سنگٓت، پیِ کارم نیستی
آسمان دلِ من با رخِ تو روشن بود
حالی، مهتابِ دلم، در شبِ تارم نیستی
عشق تو حبس نموده دلِ من در قفسی
من ولی پای طنابم، دمِ دارم نیستی
من دیوانه به عشقت دل و دینم دادم
آه و حسرت که به فکرِ دلِ زارم نیستی..
۳۵۳
۳۰ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.