پاییز محزونی

پاییزِ محزونی
                که در خونِ تو می‌خواند
گامی به تو نزدیک و گامی دور
آرام همراهِ تو می‌آید
روزی تمامِ باغ را
                      تسخیر خواهد کرد.
ای روشن‌آرای چراغ لالگان،
                             در رهگذار باد!
با من نمی‌گویی
آن آهوانِ شاد و شنگِ تو
سوی کدامین جوکنارانی گریزان‌اند؟
آه!
شب‌های بارانِ تو وحشتناک
شب‌های بارانِ تو بی‌ساحل
شب‌های بارانِ تو از تردید و
                         از اندوه لبریز است.
من دانم و
تنهایی باغی
که رستنگاهِ آوای هزاران بود،
وینک
خنیاگرش خاموش
و آرایه‌اش
خونابهٔ برگان پاییز است.

مرحم نمیگذاری لااقل رمزگشای لوح دل محزونم باش...

#عاشقانه
#خاصترین
دیدگاه ها (۰)

به تو فکر می کنمو می دانمفرصت اندک استبرای “دوست داشتنت”به ت...

کاش می شد تکثیر می شدمبه دوست داشتنتبه چشمهایتبه لبهایتبه دک...

حتی تصورکردنشون هم حس خوشایندی داره!تاحالا فکرکردین اگر سلسل...

در افسانه‌ها آورده‌اند که؛ قُقنُوس مرغی‌ خوش رنگ و خوش آواز ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط