راستی
راستی ....
اندوه غربت و بی کسی ...
و زخم های سادگی و اعتماد ..
مروارید غلتان چشمانم را بر گونه های تنهایی ام رونه می کند ...
و نیست دستان محبتی که نوازشی به رنگ و طعم مهر بر وجود بی قرار باشد...
اای کاااش باران نگاهی داشتم بر کویر خشکیده دلم ...که نهال دلگرمی و امید بکارد...
و طعم خنده را بر وجود اشکبارم جاااری ...
اندوه غربت و بی کسی ...
و زخم های سادگی و اعتماد ..
مروارید غلتان چشمانم را بر گونه های تنهایی ام رونه می کند ...
و نیست دستان محبتی که نوازشی به رنگ و طعم مهر بر وجود بی قرار باشد...
اای کاااش باران نگاهی داشتم بر کویر خشکیده دلم ...که نهال دلگرمی و امید بکارد...
و طعم خنده را بر وجود اشکبارم جاااری ...
- ۲۰۴
- ۲۵ بهمن ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط