راستی

راستی ....

اندوه غربت و بی کسی ...
و زخم های سادگی و اعتماد ..
مروارید غلتان چشمانم را بر گونه های تنهایی ام رونه می کند ...
و نیست دستان محبتی که نوازشی به رنگ و طعم مهر بر وجود بی قرار باشد...

اای کاااش باران نگاهی داشتم بر کویر خشکیده دلم ...که نهال دلگرمی و امید بکارد...

و طعم خنده را بر وجود اشکبارم جاااری ...
دیدگاه ها (۲)

راستی ....اندوه غربت و بی کسی ...و زخم های سادگی و اعتماد .....

بی تاب توأم، محو توأم، ...

هرچه میخواهمت از یاد برم ممکن نیست من تو را دوست ندارم ؛ اگ...

رها کنعطرت را...موهایت را...تا بازگردند چلچله ها از کوچ!به ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط