وقتی برادر ناتنیت بود و
#وقتی_برادر_ناتنیت_بود_و
که یدفعه کای جلوی ا.ت رو گرفت و گف
&چه خانوم خوشگلی
نظرت چیه شب باهم خش بگزرونیم؟
که دیگه تونستم جلوی خودم رو بگیرم پاشدم گفدم
_کای بلد نیستی بهش خش امد بگی مثلا تازه وارده
_ا.ت شی تو میتونی بری اینو من درس میکنم(نیشخند)
&یااا میبینم یونگی ما تغییر کرده &نکنه گلوت کیر کرده پسر!؟
_شما فضولی!؟
_حوصله بحث با تو رو ندارم فعلا بای
و از کنارش رد شدم نگاه اعصبانیش بیشتر به ذوقم میاورد پس یه زدم و به راهم ادامه دادم
«ا.ت ویو»
وای الان دوتا پسر جذاب مدرسه بخاطر من دعواشون شد.
خاک تو سرت ا.ت اخه چرا اینکارو کردی(تو ذهنش)
یونا: ا.ت داری به چی فکر میکنی؟
وای ا.ت الان بخاطر تو اونا دعوا کردن
عرررر اونا دوتا هردوشون جذابن
ا.ت کاش من جای تو بودم دختر روز اول مدرست اینجوری تو جذاب مدرسه روت کراش بزنن عرررر
ا.ت:یاااا دختر تو داری چی میگی نه بابا از این خبرا نیس توام زیادی توهمی ها
یونا:یاااا ا.ت خودت کدومشون بیشتر دوس داشتی!؟
ا.ت:عهههه این چه حرفیه دیگه به نظر من اونا دوتا کلا دیونه ان که همش درحال دعوان و اصا درس نیس لقب جذاب بهشون بدیم
الانم بیا بریم کافه تریا مدرسه تا
بشینیم و به چیزی بخوریم
یونا پوکر شد : ا.ت واقعا عقلت کمه ها الان میخای چیکا کنی!؟
ا.ت:هیچی🙂
یونا : یاااا تو واقعا یه تختت کمه ها
ا.ت : نظر لطفت بیا بریم دیگه
..
.........
«پرش زمانی بعد از مدرسه»
از یونا خدحافظی کردم
و رفتم سمت خونه
مامان گفته بود میخاد یچیزی رو بهم بگه
پس سریع رفتم خونه
ا.ت: انیو اوما من اومدم
~انیو دخترم خش اومدی لباست رو عوض کن بیا کارت دارم
ا.ت : باشه
رفتم لباسم رو عوض کردم و رفتم پایین پیش مامانم
ا.ت : جونم مامان گوشم با توئه
~دخترم ببین من دیگه نمیتونم کار کنم چون واقعا به سختی کارای خونم رو انجام میدم
ولی خب اگه کار نکنم نمیتونم خرج زندگیمون رو دربیارم
•ادامه دارد•
#وقتی_برادر_ناتنیت_بود_و...
#سناریو
که یدفعه کای جلوی ا.ت رو گرفت و گف
&چه خانوم خوشگلی
نظرت چیه شب باهم خش بگزرونیم؟
که دیگه تونستم جلوی خودم رو بگیرم پاشدم گفدم
_کای بلد نیستی بهش خش امد بگی مثلا تازه وارده
_ا.ت شی تو میتونی بری اینو من درس میکنم(نیشخند)
&یااا میبینم یونگی ما تغییر کرده &نکنه گلوت کیر کرده پسر!؟
_شما فضولی!؟
_حوصله بحث با تو رو ندارم فعلا بای
و از کنارش رد شدم نگاه اعصبانیش بیشتر به ذوقم میاورد پس یه زدم و به راهم ادامه دادم
«ا.ت ویو»
وای الان دوتا پسر جذاب مدرسه بخاطر من دعواشون شد.
خاک تو سرت ا.ت اخه چرا اینکارو کردی(تو ذهنش)
یونا: ا.ت داری به چی فکر میکنی؟
وای ا.ت الان بخاطر تو اونا دعوا کردن
عرررر اونا دوتا هردوشون جذابن
ا.ت کاش من جای تو بودم دختر روز اول مدرست اینجوری تو جذاب مدرسه روت کراش بزنن عرررر
ا.ت:یاااا دختر تو داری چی میگی نه بابا از این خبرا نیس توام زیادی توهمی ها
یونا:یاااا ا.ت خودت کدومشون بیشتر دوس داشتی!؟
ا.ت:عهههه این چه حرفیه دیگه به نظر من اونا دوتا کلا دیونه ان که همش درحال دعوان و اصا درس نیس لقب جذاب بهشون بدیم
الانم بیا بریم کافه تریا مدرسه تا
بشینیم و به چیزی بخوریم
یونا پوکر شد : ا.ت واقعا عقلت کمه ها الان میخای چیکا کنی!؟
ا.ت:هیچی🙂
یونا : یاااا تو واقعا یه تختت کمه ها
ا.ت : نظر لطفت بیا بریم دیگه
..
.........
«پرش زمانی بعد از مدرسه»
از یونا خدحافظی کردم
و رفتم سمت خونه
مامان گفته بود میخاد یچیزی رو بهم بگه
پس سریع رفتم خونه
ا.ت: انیو اوما من اومدم
~انیو دخترم خش اومدی لباست رو عوض کن بیا کارت دارم
ا.ت : باشه
رفتم لباسم رو عوض کردم و رفتم پایین پیش مامانم
ا.ت : جونم مامان گوشم با توئه
~دخترم ببین من دیگه نمیتونم کار کنم چون واقعا به سختی کارای خونم رو انجام میدم
ولی خب اگه کار نکنم نمیتونم خرج زندگیمون رو دربیارم
•ادامه دارد•
#وقتی_برادر_ناتنیت_بود_و...
#سناریو
۱۰.۴k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.