خزان را بخوان بهار دل

خزان را بخوان بهار دل!
خزان را از اشک این چشمان رنجور که چو برگ پر از تمنای سقوط و مرگ است بخوان.
عزم رفتن را ببین!
آهنگ ماندن را بشنو!
تناقض را حس کن.
باید پای عشق در میان باشد که بلا تکلیف و بی ثبات، وسط کوچه های آبان، بی چتر و بی واهمه خیس شدن زیر باران آهسته قدم بزنی.
باید پای دلتنگی در میان باشد تا این چنین، خاموش و پر غم بمیری!

#طیما_حیدری
دیدگاه ها (۱)

دلبرم می گویدشعر تو نزد من استسینه ریزی است که بر گردن خویشت...

بگذار به تمام زبان‌هایی که می‌دانیو نمی‌دانی بگویم «تو را دو...

نفس بكش عمیقآرامشادمانبگو غم رد شودكه قلبتآرامگاه اندوه نيست...

و در شب های شعرم احساس می کنمکه آوایم از میان لبان تو بیرون ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط