💟 💟 💟
💟 💟 💟
✍ #قسمت_سی_و_پنجم
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
-ااااا...سلامتی...چطور بی خبر؟! حالا اقا داماد کیه
-میشناسیش😊
-میشناسم😯 کیه؟! از بچه های دانشگاست؟؟😯
-ارہ 😊
-کدومشون؟!😯
-اقا احسان 😊
-احسان؟!😨 😨
-ارہ...😊 😊 چیه چرا تعجب کردی؟!😯
-اخه اون که میگفت فقط😕
-نه بابا...بندہ خدا میگه از اول هدفش من بودم...میگفت صحبت دربارہ تورو بهونه کردہ بود که باهام حرف بزنه 😊 میگفت چون باباش با بابات همکارہ تو رودروایسی و به زور بلند شدہ اومدہ خواستگاریت و کلی دعا کردہ که تو جواب رد بدی😊
-اینا رو احسان بهت گفته؟!😐
-اولا آقا احسان 😊 و دوما ارہ
-به هر حال ان شاءالله که خوشبخت بشی😐 به آقا احسانم سلام برسون .
ممنونم...البته از الان میدونم خوشبختم😊 ریحانه خبر نداری هنوز هیچی نشدہ یه ویلا تو شمال به نامم زدن
-چه خوب...ولی مینا ای کاش میتونستم از جانب یه دوست باهات صحبت کنم ولی میدونم الان هرچی بگم با یه چشم دیگه ای منو میبینی..فقط برات ارزوی خوشبختی میکنم.
-ممنونم...نگران من نباش ریحانه...من از پس کارهام برمیام..پس منتظرتما اخر هفته
-مینا نمیتونم قول بدم که حتما میام😕
-حتما باید بیای...اتفاقا احسانم اصرار کرد حتما دعوتت کنم .
دلم برای مینا میسوخت...میخواستم خیلی حرفها رو بهش بزنم ولی میدونستم الان فکر میکنه شاید از حسادته و ترجیح دادم سکوت کنم😐 و براش دعا کنم خوشبخت بشه...اخه خیلی دختر مهربون و پاکیه و فقط یکم اعتقاداتش ضعیفه.😕 ..ای کاش میفهمید خوشبختی فقط ویلا و ماشین و... نیست. و اصل کاری اون ارامشیه که باید حس بشه..
وقتی ماجرای خواب مامان رو به زهرا تعریف کردم کلی پشت تلفن گریه کرد😢 و گفت از وقتی سید ماجرا رو شنیدہ همیشه تو خودشه و میگه ای کاش کاری از دستش برمیومد.
تا اینکه یه روز صبح که بابا داشت از خونه بیرون میرفت و در کوچه رو باز کرد دید اقا سید پشت در با ویلچر نشسته..
-سلام علیکم😔 -سلام...بازم شما؟! 😯
-اومدم که جواب قطعیمو بگیرم وبرم
-من که بهتون جواب دادم...گفتم شما برای دختر من مناسب نیستید
-شما جواب دادید ولی من میخوام از زبون دخترتون بشنوم . چون تو این زمینه نظر هیچکسی به جز ایشون برای من مهم نیست
-ببین آقا پسر...اوندفعه با احترام گفتم که این موضوع رو فراموش کنین ولی ایندفعه اگه مزاحم بشین دیگه احترامی نیست و پلیس خبر میکنم.
-لا اله الا الله...فکر نکنم خواستگاری جرم باشه البته شاید توی محله شما جانبازی جرم باشه...نمیدونم...ولی آقای محترم...شما حرفاتونو زدین منم میخوام حرفامو بزنم...
🌸 ادامه_دارد 🌸
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
کپی با ذکر اسم نویسنده
🔸 🔹 🔸 🔹
✍ #قسمت_سی_و_پنجم
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
-ااااا...سلامتی...چطور بی خبر؟! حالا اقا داماد کیه
-میشناسیش😊
-میشناسم😯 کیه؟! از بچه های دانشگاست؟؟😯
-ارہ 😊
-کدومشون؟!😯
-اقا احسان 😊
-احسان؟!😨 😨
-ارہ...😊 😊 چیه چرا تعجب کردی؟!😯
-اخه اون که میگفت فقط😕
-نه بابا...بندہ خدا میگه از اول هدفش من بودم...میگفت صحبت دربارہ تورو بهونه کردہ بود که باهام حرف بزنه 😊 میگفت چون باباش با بابات همکارہ تو رودروایسی و به زور بلند شدہ اومدہ خواستگاریت و کلی دعا کردہ که تو جواب رد بدی😊
-اینا رو احسان بهت گفته؟!😐
-اولا آقا احسان 😊 و دوما ارہ
-به هر حال ان شاءالله که خوشبخت بشی😐 به آقا احسانم سلام برسون .
ممنونم...البته از الان میدونم خوشبختم😊 ریحانه خبر نداری هنوز هیچی نشدہ یه ویلا تو شمال به نامم زدن
-چه خوب...ولی مینا ای کاش میتونستم از جانب یه دوست باهات صحبت کنم ولی میدونم الان هرچی بگم با یه چشم دیگه ای منو میبینی..فقط برات ارزوی خوشبختی میکنم.
-ممنونم...نگران من نباش ریحانه...من از پس کارهام برمیام..پس منتظرتما اخر هفته
-مینا نمیتونم قول بدم که حتما میام😕
-حتما باید بیای...اتفاقا احسانم اصرار کرد حتما دعوتت کنم .
دلم برای مینا میسوخت...میخواستم خیلی حرفها رو بهش بزنم ولی میدونستم الان فکر میکنه شاید از حسادته و ترجیح دادم سکوت کنم😐 و براش دعا کنم خوشبخت بشه...اخه خیلی دختر مهربون و پاکیه و فقط یکم اعتقاداتش ضعیفه.😕 ..ای کاش میفهمید خوشبختی فقط ویلا و ماشین و... نیست. و اصل کاری اون ارامشیه که باید حس بشه..
وقتی ماجرای خواب مامان رو به زهرا تعریف کردم کلی پشت تلفن گریه کرد😢 و گفت از وقتی سید ماجرا رو شنیدہ همیشه تو خودشه و میگه ای کاش کاری از دستش برمیومد.
تا اینکه یه روز صبح که بابا داشت از خونه بیرون میرفت و در کوچه رو باز کرد دید اقا سید پشت در با ویلچر نشسته..
-سلام علیکم😔 -سلام...بازم شما؟! 😯
-اومدم که جواب قطعیمو بگیرم وبرم
-من که بهتون جواب دادم...گفتم شما برای دختر من مناسب نیستید
-شما جواب دادید ولی من میخوام از زبون دخترتون بشنوم . چون تو این زمینه نظر هیچکسی به جز ایشون برای من مهم نیست
-ببین آقا پسر...اوندفعه با احترام گفتم که این موضوع رو فراموش کنین ولی ایندفعه اگه مزاحم بشین دیگه احترامی نیست و پلیس خبر میکنم.
-لا اله الا الله...فکر نکنم خواستگاری جرم باشه البته شاید توی محله شما جانبازی جرم باشه...نمیدونم...ولی آقای محترم...شما حرفاتونو زدین منم میخوام حرفامو بزنم...
🌸 ادامه_دارد 🌸
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
کپی با ذکر اسم نویسنده
🔸 🔹 🔸 🔹
۵.۳k
۱۷ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.