دو پارتی سونگمین
دو پارتی سونگمین
موضوع: وقتی که اهم اهم میکنین و دلت درد میکنه و سونگمین ازت مراقبت میکنه
خلاصه داستان اهم اهم: ا/ت بدون اجازه ی سونگمین با دوست پسر قبلیش به پارتی رفته بود و سونگمینم اونجا بود و دست ا/ت رو سونگمین گرفت و برد خونه و سک.... س خشن کردن
(سونگمین ∆،،،،، ا/ت&)
&صبح با دل درد بسار شدیدی پاشدم و دیدم سونگمین پیشم نیست و دیدم در باز شد سونگمین بود
∆های بیبی
&هلو
∆چی شده از دستم ناراحتی؟
&مگه چیه خب رفته بودم پارتی دیگه
∆باید اجازه میگرفتی، بعد نکنه شب ادب نشدی
و روی ا/ت خیمه رد و لباشو و بوسید
&نه ددی من ادب شدم از این به بعد بدون اجازه تو نمیرم بیرون
∆آفرین بیب
که یه دفعه درد ا/ت گرفت و سونگمین از روش پاشد و هول کرد
∆بیبی چیزی شده
&اخخخخخ دلم
∆فکر کنم دیشب خیلی زیاده روی کردم
&خوبه خودتم میدونی
ا/ت از درد گریش گرفت
∆بیبی خوراکی میخوای؟
و از اونجایی که ا/ت عاشق خوراکی بود قبول کرد
سونگمین از پله ها پایین اومد و به سمت آشپزخانه روانه شد تا برای ا/ت خوراکی بیاره اما چون خوراکی نبود حاظر شد بره برای ا/ت خوراکی بخره سونگمین رفت به فروشگاه که خوراکی بخره و ا/ت هم از درد مثل نوزاد به خودش پیچیده شده بود درد ا/ت خیلی خیلی بیشتر شد چون سونگمین نبود مجبور شد خودش پایین بره و مسکن بخوره از درد به زور میتونست راه بره و بالاخره از پله ها اومد پایین و رفت آشپزخانه و دید مسکن نیست خواست به سونگمین زنگ بزنه که گوشیش بالا مونده بود و دوباره با بدبختی و درد به طبقه بالا رفت و روی تخت دراز کشید و بع سونگمین زنگ زد
∆الو بیب چیزی شده
&سلام نه چیزی نشده فقط درد من خیلی زیاد تو خونه هم مسکن نداریم اگه میشه مسکن بخر اومدنی
∆اوکی بیب
و گوشیو قطع کرد و خریداشو کرد و به خونه رفت سلام کرد و دید جوابی از ا/ت نیست رفت طبقه بالا دید ا/ت بیهوش شده سریع وسایل های دستشو انداخت زمین و رفت ا/ت رو تو بغلش گرفت و گفت
∆ بیب غلط کردم گوه خوردم باهات اینکارو کردم فقط لطفا بیدار شو
و دید ا/ت جوابی نداد ا/ت رو تو برداشت و کولش کرد و برد ماشین و رفت بیمارستان وقتی رسیدن اونجا سریع پرستار ها ا/ت رو به بخش اورژانسیو وقتی تو بخش اورژانسی بود قلبش وایساد اما بعد برگشت و بردن تو یه اتاق و بهش سرم بستند تا به هوش بیاد دکترها معاینش کردند و ازمایش گرفتند و سونگمین رفت پیش دکترا و دکترا گفت که باید یه روز بمونه و سونگمین رفت پیش ا/ت و کمی بعد ا/ت به هوش اومد و سونگمین ا/ت رو بغل کرد و بوسش کرد که یکم بعد یکی از پرستار ها امد و گفت تبریک میگم شما حامله اید که سونگمین و ا/ت ذوق کردند و خوشحال شدند فردای آن روز سونگمین رفت برای ا/ت غذا و خوراکی های مورد علاقشو خرید و بعد رفت ا/ت رو از بیمارستان برد
موضوع: وقتی که اهم اهم میکنین و دلت درد میکنه و سونگمین ازت مراقبت میکنه
خلاصه داستان اهم اهم: ا/ت بدون اجازه ی سونگمین با دوست پسر قبلیش به پارتی رفته بود و سونگمینم اونجا بود و دست ا/ت رو سونگمین گرفت و برد خونه و سک.... س خشن کردن
(سونگمین ∆،،،،، ا/ت&)
&صبح با دل درد بسار شدیدی پاشدم و دیدم سونگمین پیشم نیست و دیدم در باز شد سونگمین بود
∆های بیبی
&هلو
∆چی شده از دستم ناراحتی؟
&مگه چیه خب رفته بودم پارتی دیگه
∆باید اجازه میگرفتی، بعد نکنه شب ادب نشدی
و روی ا/ت خیمه رد و لباشو و بوسید
&نه ددی من ادب شدم از این به بعد بدون اجازه تو نمیرم بیرون
∆آفرین بیب
که یه دفعه درد ا/ت گرفت و سونگمین از روش پاشد و هول کرد
∆بیبی چیزی شده
&اخخخخخ دلم
∆فکر کنم دیشب خیلی زیاده روی کردم
&خوبه خودتم میدونی
ا/ت از درد گریش گرفت
∆بیبی خوراکی میخوای؟
و از اونجایی که ا/ت عاشق خوراکی بود قبول کرد
سونگمین از پله ها پایین اومد و به سمت آشپزخانه روانه شد تا برای ا/ت خوراکی بیاره اما چون خوراکی نبود حاظر شد بره برای ا/ت خوراکی بخره سونگمین رفت به فروشگاه که خوراکی بخره و ا/ت هم از درد مثل نوزاد به خودش پیچیده شده بود درد ا/ت خیلی خیلی بیشتر شد چون سونگمین نبود مجبور شد خودش پایین بره و مسکن بخوره از درد به زور میتونست راه بره و بالاخره از پله ها اومد پایین و رفت آشپزخانه و دید مسکن نیست خواست به سونگمین زنگ بزنه که گوشیش بالا مونده بود و دوباره با بدبختی و درد به طبقه بالا رفت و روی تخت دراز کشید و بع سونگمین زنگ زد
∆الو بیب چیزی شده
&سلام نه چیزی نشده فقط درد من خیلی زیاد تو خونه هم مسکن نداریم اگه میشه مسکن بخر اومدنی
∆اوکی بیب
و گوشیو قطع کرد و خریداشو کرد و به خونه رفت سلام کرد و دید جوابی از ا/ت نیست رفت طبقه بالا دید ا/ت بیهوش شده سریع وسایل های دستشو انداخت زمین و رفت ا/ت رو تو بغلش گرفت و گفت
∆ بیب غلط کردم گوه خوردم باهات اینکارو کردم فقط لطفا بیدار شو
و دید ا/ت جوابی نداد ا/ت رو تو برداشت و کولش کرد و برد ماشین و رفت بیمارستان وقتی رسیدن اونجا سریع پرستار ها ا/ت رو به بخش اورژانسیو وقتی تو بخش اورژانسی بود قلبش وایساد اما بعد برگشت و بردن تو یه اتاق و بهش سرم بستند تا به هوش بیاد دکترها معاینش کردند و ازمایش گرفتند و سونگمین رفت پیش دکترا و دکترا گفت که باید یه روز بمونه و سونگمین رفت پیش ا/ت و کمی بعد ا/ت به هوش اومد و سونگمین ا/ت رو بغل کرد و بوسش کرد که یکم بعد یکی از پرستار ها امد و گفت تبریک میگم شما حامله اید که سونگمین و ا/ت ذوق کردند و خوشحال شدند فردای آن روز سونگمین رفت برای ا/ت غذا و خوراکی های مورد علاقشو خرید و بعد رفت ا/ت رو از بیمارستان برد
۴۴۲
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.