ای دل من گرچه در این روزگار


ای دلِ من، گرچه در این روزگار
جامه‌ی رنگین نمی‌پوشی به کام
باده‌ی رنگین نمی‌بینی به‌ جام
نُقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن مِی که می‌باید تُهی‌ست

ای دریغ از تو اگر چون گُل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای‌ دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

گر نکوبی شیشه‌ی غم را به سنگ
هفت‌رنگش می‌شود هفتاد رنگ!

#فریدون_مشیری
دیدگاه ها (۳)

‌من و آزردگی از عشق و عشق چون تویی حاشاگرت باور نمی‌داری به ...

وقتی که تو نیستی دنیا چیزی کم دارد مثل کم داشتنِ یک وزیدن، ی...

‌نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفتپرده ی خلوت این غمکده با...

بخت آن ندارم که یارم کند یاد منحال من که گوید که گوید به صیا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط