نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت



نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

کنج تنهایی… ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت

سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت


#هوشنگ_ابتهاج
دیدگاه ها (۵)

‌ای دلِ من، گرچه در این روزگارجامه‌ی رنگین نمی‌پوشی به کامبا...

‌من و آزردگی از عشق و عشق چون تویی حاشاگرت باور نمی‌داری به ...

بخت آن ندارم که یارم کند یاد منحال من که گوید که گوید به صیا...

نمیدانم چراوقتی به آغوش میگیرمتدیگر به هیچ چیز،فکر نمیکنم .....

<><><>>><>>>>><<><>>﷼ قسمت شانزدهم ]]]]16پیمایش و پیدایش نظا...

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط