تنها یک چیز برایم کافی بود.
تنها یک چیز برایم کافی بود.
همین که به سکوتم خیانت کنم و برایت بگویم از گذر سالهای دراز این قصه ی تلخ.
کافی است دهان باز کنم و سخن از رنج هایم زنم تا عمق درد را در بهم ریختگی جملاتی که میگویم بفهمی، که بدانی در من کسی است که ذره ذره ی مرا می بلعد، مرا تمام میکند و سپس فارغ از هرچیزی به کنجی میلولد و منِ مُرده را تماشا میکند.به راستی برایم بگو، در این حوالی منجی هیچستان را دیده ای؟
و از قول من برایش بگو که دیگر تنفس حیات را در این نزدیکی ها دریافت نمیکنم. و در آخر خسته از تپیدن این مُردگی، به خواب میروم تا که باد، با صدای منجی و به رهنمای رد و پای درد هایم به سراغم آید.
همین که به سکوتم خیانت کنم و برایت بگویم از گذر سالهای دراز این قصه ی تلخ.
کافی است دهان باز کنم و سخن از رنج هایم زنم تا عمق درد را در بهم ریختگی جملاتی که میگویم بفهمی، که بدانی در من کسی است که ذره ذره ی مرا می بلعد، مرا تمام میکند و سپس فارغ از هرچیزی به کنجی میلولد و منِ مُرده را تماشا میکند.به راستی برایم بگو، در این حوالی منجی هیچستان را دیده ای؟
و از قول من برایش بگو که دیگر تنفس حیات را در این نزدیکی ها دریافت نمیکنم. و در آخر خسته از تپیدن این مُردگی، به خواب میروم تا که باد، با صدای منجی و به رهنمای رد و پای درد هایم به سراغم آید.
۶.۵k
۰۴ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.