باز این دل سرگشته من

باز این دل سرگشته من
یاد ‌آن قصه شیرین افتاد
بیستون بود و تمنای دو دوست
آزمون بود و تماشای دو عشق
در زمانی که چو کبک
خنده می زد شیرین
تیشه می زد فرهاد
کار شیرین به جهان شور برانگیختن است
عشق در جان کسی ریختن است
کار فرهاد برآوردن میل دل دوست
رمز شیرینی این قصه کجاست
که نه تنها شیرین
بی نهایت زیباست
آن که آموخت به ما درس محبت می خواست
جان چراغان کنی از عشق کسی
به امیدش ببری رنج بسی
تب و تابی بودت هر نفسی
به وصالی برسی یا نرسی
سینه بی عشق مباد

#فریدون_مشیری
دیدگاه ها (۳)

پسره توی پیجش زده:به دندونام حسودیم میشه………اونا مینا دارند ا...

مورد داشتیم که سر تا پاشو عمل زیبایی کرده بعد نوشته نیمه گمش...

ازتماشای تو هر کس رو به حیرانی روداختیار از دست مجنون های #ت...

در دفترِ شعر من – این دیوان معمولی –محبوب من ماهی است با چشم...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط