قشنگه

قشنگه

پدرم راننده کامیون بود. هر وقت پا به راه بود، موقع خداحافظی یکی می‌خواباند زیرِ گوشم و بعد مرا می‌بوسید. می‌گفت دردش که بیاید کمتر دلش برایم تنگ می‌شود. مادرم می‌گفت: «پس چرا بوسش می‌کنی؟» و پدر پریشان می‌شد: «آخر دلم برایش تکه‌تکه می‌شود، ولی چاره‌ای ندارم، باید بروم.» #عباس_معروفی
دیدگاه ها (۱)

آرزوی بزرگ شدن یک گناه نابخشودنی بود ...!

کسی را که برنجاند تو را هرگز نمی‌بخشمتو با من آشتی کردی ولی ...

رنج آدم یکجا ساکن نمیمونه، میاد تووی آینه نگات میکنه، باهات ...

سکوتِ آبمی‌تواند خشکی باشد و فریادِ عطش؛سکوتِ گندممی‌تواند گ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط