ای دور مانده از من ناچار و ناسزاوار

ای دور مانده از منِ ناچار و ناسزاوار
آن‌سوی پنج خندق - پشت چهار دیوار

ای قصه‌ی تو و من - چون قصه‌ی شب و روز
پیوسته در پی هم، اما بدون #دیدار

سنگی شده است و با من تندیس‌وار مانده است
آن روزِ آخرین #وصل ، و آن وصل آخرین بار

بوسیدی و دوباره... بوسیدی و دوباره
سیری نمی‌پذیرفت از #بوسه روحت انگار

با هر گلوله یک گل در جان من نشاندی
از بوسه تا که بستی چشم مرا، به رگبار

دانسته بودی انگار، کان روز و هرچه با اوست
از عمر ما ندارد، دیگر نصیب تکرار

آن دم که بوسه دادی چشم مرا، نگفتم
چشمم مبوس ای یار، کاین دوری آورد بار؟
دیدگاه ها (۱)

خانم ها آقایان ویسگونی های عزیز این چند روز یه کم جمع و جور ...

#عاشق شده بود اما نمی‌توانست به #او برسد. رفت پیش #امام_صاد...

لیلا دوباره قسمت ابن السلام شدعشق بزرگم آه چه آسان حرام شدمی...

نپرس حال مرا تا غزل به لب دارمخودت بفهم که حالم بد است و تب ...

مرا تو ای صنما در کنار باید و نیستچرا تو را نگه مهربار باید ...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۶

مریم یوسفی نصیری نژاد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط