من عاشق یک مافیا شدم
#من_عاشق_یک_مافیا_شدم
#part_4۴
من ا/ت رو به عمارت بردم
ویو جونگکوک
توی اتاقم بودم که یهو فکر کردم که صدای ا/ت رو شنیدم
تهیونگ اومد داخل اتاقم
تهیونگ:جونگکوک اول به حرفام گوش کن من ا/ت رو آوردم
جونگکوک:تهیونگ الان وقت شوخی نیست میدونم که نگران منی بخاطر همین داری این حرف رو میزنی
تهیونگ:جونگکوک من باهات شوخی دارم؟ میگم که ا/ت رو آوردم اما ی چیزی هست که تو باید بدونی
جونگکوک:خب اون چیه؟
تهیونگ:یه ماشین به ا/ت زده که باعث شده حافظه اش رو از دست بده حتی اون خاطراتی که با تو داشته!
جونگکوک:به خاطر یه تصادف حافظه اش رو از دست داد؟
تهیونگ:متاسفانه همین جوریه
جونگکوک:خب باید چه کار کنم تا یادش بیاد
تهیونگ:بهش فرصت بده تا تو رو یادش بیاد
جونگکوک:باش...
جونگکوک: خب بیا بریم پایین
ویو جونگکوک
ا/ت رو دیدم که روی مبل نشسته بود
رفتم کنارش نشستم و گفتم
جونگکوک:بیبی چیزی میخوری؟
ویو ا/ت
دستم رو روی سرم گذاشتم و گفتم این حرف ها رو یکی بهم خیلی میگفت"بیبی" اون کی بود وای چرا یادم نمیاد
جونگکوک:حالت خوبه بیبی؟
تهیونگ:جونگکوک فعلا کلمه بیبی رو استفاده نکن داری میبینی که اذیت میشه
ا/ت:ببخشید میخوام استراحت کنم
تهیونگ:با من بیا
ویو ا/ت
باهاش به طبقه بالا رفتم یه اتاق به من نشون داد گفت میتونی اینجا استراحت کنی...اون اتاق خیلی برام اشناس این همون اتاق که میخواستم با شیشه رگمو بزنم که همین پسر اومد و نذاشت که این کارو با خودم بکنم
ا/ت:تو تهیونگ هستی؟
تهیونگ:اره...چه عجب منو شناختی
ا/ت:خنده همون لحظه جونگکوک اومد و گفت
جونگکوک:بابا خنده داره این همه من باهاش خاطره دارم اون وقت تو رو به یاد میاره ولی منو نه(خنده)
تهیونگ:بس کن جونگکوک بهش فرصت بده
جونگکوک:باش...فقط امیدوارم که تا روانیم نکرده منو یادش بیاد چون بعدش معلوم نیست که با خودم چه کار میکنم
تهیونگ:خونسرد باش
#part_4۴
من ا/ت رو به عمارت بردم
ویو جونگکوک
توی اتاقم بودم که یهو فکر کردم که صدای ا/ت رو شنیدم
تهیونگ اومد داخل اتاقم
تهیونگ:جونگکوک اول به حرفام گوش کن من ا/ت رو آوردم
جونگکوک:تهیونگ الان وقت شوخی نیست میدونم که نگران منی بخاطر همین داری این حرف رو میزنی
تهیونگ:جونگکوک من باهات شوخی دارم؟ میگم که ا/ت رو آوردم اما ی چیزی هست که تو باید بدونی
جونگکوک:خب اون چیه؟
تهیونگ:یه ماشین به ا/ت زده که باعث شده حافظه اش رو از دست بده حتی اون خاطراتی که با تو داشته!
جونگکوک:به خاطر یه تصادف حافظه اش رو از دست داد؟
تهیونگ:متاسفانه همین جوریه
جونگکوک:خب باید چه کار کنم تا یادش بیاد
تهیونگ:بهش فرصت بده تا تو رو یادش بیاد
جونگکوک:باش...
جونگکوک: خب بیا بریم پایین
ویو جونگکوک
ا/ت رو دیدم که روی مبل نشسته بود
رفتم کنارش نشستم و گفتم
جونگکوک:بیبی چیزی میخوری؟
ویو ا/ت
دستم رو روی سرم گذاشتم و گفتم این حرف ها رو یکی بهم خیلی میگفت"بیبی" اون کی بود وای چرا یادم نمیاد
جونگکوک:حالت خوبه بیبی؟
تهیونگ:جونگکوک فعلا کلمه بیبی رو استفاده نکن داری میبینی که اذیت میشه
ا/ت:ببخشید میخوام استراحت کنم
تهیونگ:با من بیا
ویو ا/ت
باهاش به طبقه بالا رفتم یه اتاق به من نشون داد گفت میتونی اینجا استراحت کنی...اون اتاق خیلی برام اشناس این همون اتاق که میخواستم با شیشه رگمو بزنم که همین پسر اومد و نذاشت که این کارو با خودم بکنم
ا/ت:تو تهیونگ هستی؟
تهیونگ:اره...چه عجب منو شناختی
ا/ت:خنده همون لحظه جونگکوک اومد و گفت
جونگکوک:بابا خنده داره این همه من باهاش خاطره دارم اون وقت تو رو به یاد میاره ولی منو نه(خنده)
تهیونگ:بس کن جونگکوک بهش فرصت بده
جونگکوک:باش...فقط امیدوارم که تا روانیم نکرده منو یادش بیاد چون بعدش معلوم نیست که با خودم چه کار میکنم
تهیونگ:خونسرد باش
۸.۰k
۱۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.