من عاشق یک مافیا شدم
#من_عاشق_یک_مافیا_شدم
#part_4۵
صبح
ویو جونگکوک
زود بلند شدم و به این فکر می کردم که باید دوباره به ا/ت نزدیک بشم تا منو یادش بیاد بخاطر همین رفتم داخل اتاقش و روی تخت دراز کشیدم نخوابیدم فقط داشتم نگاهش می کردم
ویو ا/ت
وقتی که از خواب بیدار شدم دیدم که یه پسر کنارم دراز کشیده و به من نگاه میکنه
ا/ت:تو اینجا
جونگکوک:کوچولو بهتره که منو یادت بیاد
ا/ت:حق نداری بهم بگی کوچولو یهو صورتش رو نزدیک صورتم آورد
جونگکوک:چقدر تو پرو ای چند روزی پیشم نبودی ببین با خودت چه کار کردی
که هلش دادم برو بیرون(داد)
جونگکوک:می دونستی عصبی می شی خوشگل تر می شی
ا/ت:هی حواستو جمع کن من هول نیستم فهمیدی
جونگکوک:اوکی
ویو ا/ت
دیدم که نميره من خودم از اتاق رفتم بیرون به سمت اشپزخونه رفتم
ویو جونگکوک
رفتم توی آشپز خونه آب بخورم دیدم ا/ت اونجاست رفتم سمت یخچال یه لیوان اب یخ ور داشتم سر کشیدم ا/ت خواست بره که محکم دستشو گرفتم و چسبوندمش به خودم دستمو دور کمرش گذاشتم
جونگکوک:هی چرا ازم فرار می کنی؟
ا/ت:ولم کن
جونگکوک:هی اینکه بهت گفتم خوشگلی نباید به اعتماد بنفست اضافه کنه
ا/ت:ولم پسره ی.. دستمو گذاشتم روی دهنش
جونگکوک:هیش!!
ا/ت:چرا همش بهم می چسبی ولم کن
جونگکوک:واقعا نفهمیدی
ا/ت:چیو باید بفهمم؟
جونگکوک:واقعا خنگی
ا/ت:هی با من درس حرف بزن
جونگکوک:واقعا متوجه ی این نشدی که من عاشقتم با این حرفم خشکش زد خودشو ازم جدا کرد و یه نگاه بهم انداخت و رفت....
#part_4۵
صبح
ویو جونگکوک
زود بلند شدم و به این فکر می کردم که باید دوباره به ا/ت نزدیک بشم تا منو یادش بیاد بخاطر همین رفتم داخل اتاقش و روی تخت دراز کشیدم نخوابیدم فقط داشتم نگاهش می کردم
ویو ا/ت
وقتی که از خواب بیدار شدم دیدم که یه پسر کنارم دراز کشیده و به من نگاه میکنه
ا/ت:تو اینجا
جونگکوک:کوچولو بهتره که منو یادت بیاد
ا/ت:حق نداری بهم بگی کوچولو یهو صورتش رو نزدیک صورتم آورد
جونگکوک:چقدر تو پرو ای چند روزی پیشم نبودی ببین با خودت چه کار کردی
که هلش دادم برو بیرون(داد)
جونگکوک:می دونستی عصبی می شی خوشگل تر می شی
ا/ت:هی حواستو جمع کن من هول نیستم فهمیدی
جونگکوک:اوکی
ویو ا/ت
دیدم که نميره من خودم از اتاق رفتم بیرون به سمت اشپزخونه رفتم
ویو جونگکوک
رفتم توی آشپز خونه آب بخورم دیدم ا/ت اونجاست رفتم سمت یخچال یه لیوان اب یخ ور داشتم سر کشیدم ا/ت خواست بره که محکم دستشو گرفتم و چسبوندمش به خودم دستمو دور کمرش گذاشتم
جونگکوک:هی چرا ازم فرار می کنی؟
ا/ت:ولم کن
جونگکوک:هی اینکه بهت گفتم خوشگلی نباید به اعتماد بنفست اضافه کنه
ا/ت:ولم پسره ی.. دستمو گذاشتم روی دهنش
جونگکوک:هیش!!
ا/ت:چرا همش بهم می چسبی ولم کن
جونگکوک:واقعا نفهمیدی
ا/ت:چیو باید بفهمم؟
جونگکوک:واقعا خنگی
ا/ت:هی با من درس حرف بزن
جونگکوک:واقعا متوجه ی این نشدی که من عاشقتم با این حرفم خشکش زد خودشو ازم جدا کرد و یه نگاه بهم انداخت و رفت....
۱۲.۳k
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.