غزل های پریشانم ندارد شانه ای امشب

غزل های پریشانم ندارد شانه ای امشب
به جرم عشق ورزیدن شدم دیوانه ای امشب

مرا مهمان باران کن که می سوزد دل شعرم
گلستان خیالم را تو که پروانه ای امشب

برای فصل شیدایی غزل را نذر دل کردم
برای زلف در بادم بیاور شانه ای امشب

توکه رفتی بهارم رنگ پاییز و دلم خون است
خزان زندگی آمد شدم ویرانه ای امشب

دلم از جام لبهایت همیشه باده می خواهد
نخواهم بی تو مستی را، ز هر پیمانه ای امشب

قناری های عاشق هم به چشمان تو دل بستند
برای مرغ پر بسته، تو آب و دانه ای امشب

نمی دانم چرا بی تو ندارد خانه ام نوری
برای قلب تاریکم چراغ خانه ای امشب
دیدگاه ها (۱)

نظری نیست، به حال منت ای ماه، چرا؟سایه برداشت ز من مهر تو نا...

خسته ام...ازخود گریزانم...نمی دانم چرا؟غم زده بر جسم بی جانم...

مرا قضاوت نکن رفیق ؛اینجا تو فقط نوشته هایم را ؛میبینی و میخ...

بی سبب زخم زبان بر جگرم نگذاریدوقت و بی وقت فقط سر به سرم نگ...

عین کسی که در تمام تناسخ هایشفاحشه ای غمگین بودهو مجسمه ی بر...

3#پارتی#استری‌کیدز#سونگمینپارت:3موضوع:«وقتی حامله ایی(یک ماه...

فراز مردانی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط