پارت

پارت²
(بادیگارد هات❤️‍🔥)

با کلافگی گفت:
_والا دیگه جایی نمونده که نرفته باشیم نمیدونم چیکار کنیم.
در حال بحث بودیم که صدای دعوا اومد.
با تعجب به سمت صدا حرکت کردیم.
دیدیم که چند تا دختر و پسر دارن هفت تا پسری که ماسک زده بودن و مسخره میکنن و سعی دارن بهشون حمله کنن.
خلاصه از الفاظ رکیک استفاده میکردن.
اونا هم انگار آدمای مهمی بودن چون بادیگارد داشتن ولی متاسفانه بادیگارداشون از نی قلیون باریک تر بودن.
منم که انسان دوست با لبخند خبیثانه ای گفتم:
_به به یه دعوا افتادیم
ثورا هم یه نیشخند زد.
با خنده داد زدم:
_هوی آقایون خانوما چند نفر به هفت نفر ماهم بازی
بدین چرا با گفتمان حلش نمیکنید؟
دیدگاه ها (۰)

پارت³(بادیگارد هات❤️‍🔥)یه پسری که کچل بود و صورتشو با دفتر ن...

پارت⁴(بادیگارد هات❤️‍🔥)خنده حرصی کردم و تف کردم روی زمین که ...

پارت¹(بادیگارد هات❤️‍🔥)ویو:آریما_خانم متاسفم ولی ما نیاز به ...

شروع فیک(بادیگارد هات❤️‍🔥)این فیک در مورد دوتا دختر به نام آ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط