بچه که بودم از بس مغرور بودم
بچه که بودم از بس مغرور بودم،
هروقت که مامانم میرفت جایی و منو با خودش نمیبرد،
مثل بقیه بچه ها پشتش گریه و التماس نمیکردم ولی به محض اینکه میرفت میترکیدم از گریه...
بزرگ که شدم رفتنای زیادی دیدم
چیزای زیادی از دست دادم
شبای زیادی تو تنهایی اشک ریختم و حرص خوردم که چرا پا رو غرورم نگذاشتم
با این وجود هنوز همونم،
همون ادم مغروری که هرگز برا داشتن و نگه داشتن به کسی التماس نمیکنم
فقط بی صدا میشکنم..
هروقت که مامانم میرفت جایی و منو با خودش نمیبرد،
مثل بقیه بچه ها پشتش گریه و التماس نمیکردم ولی به محض اینکه میرفت میترکیدم از گریه...
بزرگ که شدم رفتنای زیادی دیدم
چیزای زیادی از دست دادم
شبای زیادی تو تنهایی اشک ریختم و حرص خوردم که چرا پا رو غرورم نگذاشتم
با این وجود هنوز همونم،
همون ادم مغروری که هرگز برا داشتن و نگه داشتن به کسی التماس نمیکنم
فقط بی صدا میشکنم..
- ۴.۱k
- ۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط