اینکه نیستی تا باهم پیاده از چهار راه ولیعصر تا نوفل لوشا
اینکه نیستی تا باهم پیاده از چهار راه ولیعصر تا نوفل لوشاتو برویم و لباس عروس ها را دید بزنیم که کدام بهت می آید ، اینکه نمی شود هزار و چهارصد و سی و پنج تا کاشی از انقلاب تا سر آن خیابان که یک کتابفروشی بزرگ دارد را دانه دانه بشماریم ، اینکه کسی نیست که به پسر سر چهار راه سعدی پول بدهم برایش اسفند دود کند .. پاستیل خرسی ها را خودم بخورم و موشی ها را برایش نگه دارم .. دستم از لای موهایش بیرون نیاید .. مرطوبیــه جای لب هایم از روی دستِ راستش که حتماً مثل خودم یک زخم قدیمی هم دارد نرود اصلا آزارم نمی دهد .
ولی اینکه نیستی ببینی یک سال و ششصد روز است که موهایم ( همان ها که به پُر پشتی شان حسودی ها می کردی ) شانه نخورده و بعد ذوق کنی که بالاخره موهایت از موهای من زیباتر شدند ، این خیلی دلم را می سوزاند ، خیلی !
حضوری اتفاقی
#رئوف_میم
ولی اینکه نیستی ببینی یک سال و ششصد روز است که موهایم ( همان ها که به پُر پشتی شان حسودی ها می کردی ) شانه نخورده و بعد ذوق کنی که بالاخره موهایت از موهای من زیباتر شدند ، این خیلی دلم را می سوزاند ، خیلی !
حضوری اتفاقی
#رئوف_میم
۶۷۷
۲۷ بهمن ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.