عشق
عشق
گاه چون ماری در دل می خزد
و زهر خود را آرام در آن میریزد
گاه یک روز تمام چون کبوتری
بر هرّهی پنجرهات کز میکند
و خرده نان میچیند
گاه از درون گــُـلی خواب آلود، بیرون میجهد
و چون یخ، نمی، بر گلبرگ آن میدرخشد
و گاه حیله گرانه تو را
از هر آنچه شاد است و آرام
دور میکند
گاه در آرشهی ویولونی مینشیند
و در نغمهی غمگین آن هقهق میکند
و گاه زمانی که حتی نمیخواهی باورش کنی
در لبخند یک نفر جا خوش میکند
آنا آخماتووا
گاه چون ماری در دل می خزد
و زهر خود را آرام در آن میریزد
گاه یک روز تمام چون کبوتری
بر هرّهی پنجرهات کز میکند
و خرده نان میچیند
گاه از درون گــُـلی خواب آلود، بیرون میجهد
و چون یخ، نمی، بر گلبرگ آن میدرخشد
و گاه حیله گرانه تو را
از هر آنچه شاد است و آرام
دور میکند
گاه در آرشهی ویولونی مینشیند
و در نغمهی غمگین آن هقهق میکند
و گاه زمانی که حتی نمیخواهی باورش کنی
در لبخند یک نفر جا خوش میکند
آنا آخماتووا
۵۷۲
۰۲ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.