رها کن تور خود را من اسیر تو نخواهم شد

.
.
رها کن تور خود را! من اسیر تو نخواهم شد
تو از این آتش در آب ها پنهان چه میخواهی؟
چرا برگشتی و توفان به راه انداختی در من؟
نمی گویی! نمی فهمم ازاین توفان چه میخواهی!
مرا از تنگ آوردی به دریا دادی و رفتی
میان اینهمه صیاد ماهی خوار جا ماندم!
چه توفان ها که آمد تا مرا درهم بکوباند
چه شب هایی که من ازساحل دستت جدا ماندم!

به جز این کوسه ها، این تورها ، آن مرد ماهیگیر
نمی بیند کسی یک ماهی غمگین تنها را!
به این دنیای تازه بعد تو عادت نمی کردم
زمان برده ست تا حالی شوم قانون دریا را!

زمان برده که من باور کنم تو رفته ای دیگر!
و دریا آنقدرهم بامحبت نیست با ماهی
چه میشد کرد؟ جز این که شبیه دیگران باشم
برای دوری از یک گرگ، باید گرگ شد گاهی!

رهایم کردی و دریا مرا یک کوسه بار آورد
رهایم کن! اسیرخشم یک کوسه نباید شد!
تو درچشمان من داری به دنبال چه میگردی؟
که این ماهی دگر آن ماهی قرمز نخواهد شد
دلم میخواست خود را بازهم دست تو بسپارم
دلم میخواست برگردم به تنگ خانه ات ای مرد!
ولی لعنت به روزی که ندیدی عشق را در من
ولی لعنت به تنهایی که من را کوسه بارآورد

مرا آن ماهی کوچک تصور کن که یک روزی
رهایش کردی وحتما دراینجا شاد و خوشبخت است
به دنبالم دراین دریا نگرد و راحتم بگذار
برای کوسه ها رام کس دیگر شدن سخت است! .
دیدگاه ها (۴)

مدتهاستتصمیم گرفته امهر گاه کسی را نخواستمیا از او رنجیدمیا ...

الهیدردهایی هست که نمی توان گفتو گفتنی هایی هست که هیچ قلبی ...

دست هایمان راباد با خودش بردپاهایمان را،رودخانهچشم هامان اما...

..همه ی روز های هفته فردندجمعه امادو نفر استیکی دلت را می فش...

#طلوعِ‌چشمهایت...به خیالم می‌روی و از یاد خواهم برد نگاه ملی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط