دست هایمان را
دست هایمان را
باد با خودش برد
پاهایمان را،رودخانه
چشم هامان اما ماند
تا ببینیم و درد بکشیم!
حالا دست و پای فصل ها
لای چرخ ها گیر کرده
و کامیون ها دارند
جاده را سرخ می کنند
حالا مرگ می ایستد
تا نفسی تازه کند
و من
به دندان هایی فکر می کنم
که قلبم را می جود "لطفا آهسته تر برانید"
حالا که خواب چشمانشان را گرفته،
خودم را
این پرتقال خونی را
پوست می کنم
و چاقو را
در دل این شعر فرو می کنم
باد با خودش برد
پاهایمان را،رودخانه
چشم هامان اما ماند
تا ببینیم و درد بکشیم!
حالا دست و پای فصل ها
لای چرخ ها گیر کرده
و کامیون ها دارند
جاده را سرخ می کنند
حالا مرگ می ایستد
تا نفسی تازه کند
و من
به دندان هایی فکر می کنم
که قلبم را می جود "لطفا آهسته تر برانید"
حالا که خواب چشمانشان را گرفته،
خودم را
این پرتقال خونی را
پوست می کنم
و چاقو را
در دل این شعر فرو می کنم
۴۹۱
۰۲ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.