دست هایمان را

دست هایمان را
باد با خودش برد
پاهایمان را،رودخانه
چشم هامان اما ماند
تا ببینیم و درد بکشیم!

حالا دست و پای فصل ها
لای چرخ ها گیر کرده
و کامیون ها دارند
جاده را سرخ می کنند
حالا مرگ می ایستد
تا نفسی تازه کند
و من
به دندان هایی فکر می کنم
که قلبم را می جود "لطفا آهسته تر برانید"

حالا که خواب چشمانشان را گرفته،
خودم را
این پرتقال خونی را
پوست می کنم
و چاقو را
در دل این شعر فرو می کنم
دیدگاه ها (۴)

..رها کن تور خود را! من اسیر تو نخواهم شدتو از این آتش در آب...

مدتهاستتصمیم گرفته امهر گاه کسی را نخواستمیا از او رنجیدمیا ...

..همه ی روز های هفته فردندجمعه امادو نفر استیکی دلت را می فش...

.در آسمان اگرچه که سو سو نمیــزندچشمت ستاره است، ببین! مو نم...

﴿ برده ﴾۴۳ part مرد توی آغوش دختر ،خزید مثل بچه ای که بعد ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط