با من بمان تا در کنارت جان بگیرم

با من بمان تا در کنارت جان بگیرم

در سینه ی طوفانیت سامان بگیرم

دیروز با نامت شدم آغاز ، مگذار

امروز بی نامِ تو ، من پایان بگیرم

در دشت بی آب خیالم ریشه کردی

فرصت بده تا وامی از باران بگیرم

جان دادَنَم گر باب میل توست،هر دم

چشمت مرا کافی ست تا فرمان بگیرم

رنگ خزان چون می زنی بر لحظه هایم

من داد خود از مهر یا آبان بگیرم ؟

پُر می شوم از شور هستی با نگاهت

با من بمان تا بار دیگر جان بگیرم!!!


#F
دیدگاه ها (۵)

آمدی تسکین دهی گلهای باغ خانه راآن همه گلهای رنگین بعد...

می خواهم لا اقلیک نفر باشدکه با او،از همه چیز،همانطور حرف بز...

تــــــو عاشقانه ترین رکعت...غزل هستی برای خواندن تو ...قبل...

دلمیک اتفاق خوب میخواهد....که بیاید و بیفتد وسط زندگیم...آری...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط