همچو من وصل تو را هیچ سزاواری هست

همچو من وصل تو را هیچ سزاواری هست؟
یا چو من هجر تو را هیچ گرفتاری هست؟

دیدهٔ دهر به دور تو ندیده است به خواب
که چو چشمت به جهان فتنهٔ بیداری هست

ای تماشای رخت داروی بیماری عشق
خبرت نیست که در کوی تو بیماری هست

هر کجا دل شده‌ای بر سر کویت بینم
گویم المنةلله که مرا یاری هست

گر من از عشق تو دیوانه شوم باکی نیست
که چو من شیفته در کوی تو بسیاری هست

هر که روی چو گلت بیند داند به یقین
که ز سودای تو در پای دلم خاری هست

«گر بگویم که مرا با تو سرو کاری نیست»
قاضی شهر گواهی بدهد کاری هست

هر که را کار نه عشق است اگر سلطان است
تو ورا هیچ مپندار که در کاری هست

تا زر شعر من از سکهٔ تو نام گرفت
هر درمسنگ مرا قیمت دیناری هست

گر بگویم که مرا یار تویی بشنو، لیک
«مشنو ای دوست که بعد از تو مرا یاری هست»
محمد نبود بر یارت قدری
گر دل و جان تو را نزد تو مقداری هست 🌸☘
دیدگاه ها (۰)

اگر امروزمواظب لقمه غذایت نباشیفردا مجبوری مواظبحجاب دخترتغی...

⭕️ فوری/ عملیات تروریستی در فهرج کرمان و ایران‌شهر سیستان و ...

#خانومها_بخوانند #زن_زیرک_اینگونه_نیست 😔چند وقته که همسرم پی...

#سیاست_های_زنانهمعجزه همرنگی💑شاید به نظرتون عجیب باشه که همس...

🌱🍒این شعرا را برایت به یادگار می گذارم        دلی نوجوان را ...

پنهان مشو که روی تو بر ما مبارکستنظاره تو بر همه جان‌ها مبار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط