«پارت 7»
«پارت 7»
زهرا هنوز تو شک بود که متوجه یک دختر هم سن و سال خودش شد که داشت از در پشتی قلعه می دوید پس به دنبالش رفت که به پل رسیدن دختر نزدیک بود از روی پل بیوفته که زهرا دستش رو گرفت متوجه شد وقتی داشته تو شهر دنبال اون زن بود دختر رو دیده و از دست دزد ها نجاتش داده دختر هم اون رو شناخت و آروم شد باهم روی نیمکت نشستند
~چرا می دویدی؟
∆مادرم میخواد من و برادرم رو مجبور به ازدواج کنه
~چرا مگه شما کی هستین؟
ادامه دارد💐
زهرا هنوز تو شک بود که متوجه یک دختر هم سن و سال خودش شد که داشت از در پشتی قلعه می دوید پس به دنبالش رفت که به پل رسیدن دختر نزدیک بود از روی پل بیوفته که زهرا دستش رو گرفت متوجه شد وقتی داشته تو شهر دنبال اون زن بود دختر رو دیده و از دست دزد ها نجاتش داده دختر هم اون رو شناخت و آروم شد باهم روی نیمکت نشستند
~چرا می دویدی؟
∆مادرم میخواد من و برادرم رو مجبور به ازدواج کنه
~چرا مگه شما کی هستین؟
ادامه دارد💐
۱.۱k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.